اصلی به انگلیسی

آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

اساسی، بنیادی

فونتیک فارسی

asli
صفت
main, basic, original, essential, chief, cardinal, real, primary, principal, true, fundamental

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری

- او به موطن اصلی خود بازگشت.

- He went back to his original homeland.

- جایی که سه شاهراه اصلی جنوب تهران به هم می‌رسند.

- The place where the three main arteries of south Tehran meet.
نقش هنرپیشه
stellar
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد اصلی

ارجاع به لغت اصلی

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «اصلی» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/اصلی

لغات نزدیک اصلی

پیشنهاد بهبود معانی