امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

روح به انگلیسی

آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

جان

فونتیک فارسی

rooh
اسم
spirit, soul

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

- جدایی روح از جسم

- the disjunction of soul and body

- بیشتر به روح (یا باطن) داستان توجه می‌کند تا به متن آن.

- He pays more attention to the spirit of the story than to the letter of it.
روان

فونتیک فارسی

rooh
اسم
psyche, mentality, intellect

- روح کودک

- child's psyche

- روح انسان

- human psyche
شبح

فونتیک فارسی

rooh
اسم
ghost, apparition, phantom, spook, shadow, specter, wraith

- روح القدس

- Holy Ghost

- می‌گویند ارواح زیادی در آن کاخ قدیمی وجود دارند

- it is said that there are many ghost in that house

- هملت روح پدر خود را دید.

- Hamlet saw the ghost of his father.
نشاط، عامل جنبش

فونتیک فارسی

rooh
اسم
soul, life, juice, esprit

- حیات تازه‌ای به کسی دادن، روح تازه‌ای در کالبد کسی دمیدن، خون تازه‌ای در رگ‌های کسی به جریان انداختن، عمر دوباره‌ای دادن به

- give somebody a new lease of life

- روح به مهمانی دادن

- to put life into a party
حالت، منش

فونتیک فارسی

rooh
اسم
spirit

- روح (یا روحیه‌ی) کارآفرینی

- the spirit of entrepreneurship

- آن روح هم‌بستگی که ما را وادار می‌کند سود همگان را بر سود فردی ترجیح بدهیم

- that esprit de corps which makes us put the common good above the individual good
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد روح

  1. مترادف:
    جان روان
    متضاد:
    جسد جسم کالبد
  1. مترادف:
    امر وحی
  1. مترادف:
    فرشته ملک
  1. مترادف:
    صفا

ارجاع به لغت روح

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «روح» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/روح

لغات نزدیک روح

پیشنهاد بهبود معانی