با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

مشکل به انگلیسی

آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

مسئله، سختی، معضل

فونتیک فارسی

moshkel
اسم
problem, hurdle, question, difficulty, hassle, distress, trouble

- این مشکل محکی بر دوستی ما است.

- This trouble is an acid test of our friendship.

- مشکل بنیادی اقتصادی

- a basic economic problem
سخت، دشوار

فونتیک فارسی

moshkel
صفت
difficult, hard, severe, abstruse, tough, problematic, troublesome

- توافق در این موارد مشکل است.

- Agreement about these matters is difficult.

- ترک عادت مشکل است.

- It is difficult to break a habit.
عامیانه sticky
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد مشکل

ارجاع به لغت مشکل

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «مشکل» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/مشکل

لغات نزدیک مشکل

پیشنهاد بهبود معانی