امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Accompany

əˈkʌmpni əˈkʌmpni
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    accompanied
  • شکل سوم:

    accompanied
  • سوم‌شخص مفرد:

    accompanies
  • وجه وصفی حال:

    accompanying

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive B1
همراهی کردن، همراه بودن (با)، سرگرم بودن (با)، مصاحبت کردن، ضمیمه کردن، جفت کردن، توأم کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- He accompanied me to Ahwaz.
- او تا اهواز مرا همراهی کرد.
- to accompany words with deeds
- حرف را با عمل توأم کردن
verb - intransitive
(موسیقی) هم‌نوازی کردن، هماهنگ شدن
- He sang and she accompanied him on the piano.
- مرد می‌خواند و زن با پیانو او را همراهی می‌کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد accompany

  1. verb go or be with something
    Synonyms:
    associate with attend chaperon come along conduct consort convoy date dog draft drag escort follow go along guard guide hang around with hang out keep company lead look after shadow shlep along show about show around spook squire stick to string along tag along tailgate take out usher
    Antonyms:
    abandon desert leave withdraw
  1. verb occur with something
    Synonyms:
    add appear with append be connected belong to characterize coexist coincide with come with complete co-occur follow go together happen with join with occur with supplement take place with

ارجاع به لغت accompany

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «accompany» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/accompany

لغات نزدیک accompany

پیشنهاد بهبود معانی