با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Accustomed To

آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective
عادت‌کرده، خوگرفته
- Her eyes quickly became accustomed to the dark.
- چشمان او به‌سرعت به تاریکی عادت کردند.
- • The two girls were accustomed to not talking at meals.
- دو دختر عادت کرده بودند که هنگام غذا خوردن صحبت نکنند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد accustomed to

  1. adjective used to
    Synonyms: in the habit of, acclimated to, acclimatized to, adjusted to, adapted to, familiar with

ارجاع به لغت accustomed to

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «accustomed to» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/accustomed-to

لغات نزدیک accustomed to

پیشنهاد بهبود معانی