امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Affiliation

əˌfɪliˈeɪʃn əˌfɪliˈeɪʃn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    affiliations

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable
وابستگی، نسبت، رابطه، پیوستگی، ارتباط

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- He had no political affiliation.
- او وابستگی سیاسی نداشت.
- They asked about his religious beliefs and political affiliation.
- آن‌ها درمورد اعتقادات مذهبی و وابستگی سیاسی او پرسیدند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد affiliation

  1. noun association with an organization
    Synonyms:
    alliance amalgamation banding together bunch cahoots clan coalition combination confederation conjunction connection crew crowd gang hookup incorporation joining league merging mob outfit partnership relationship ring syndicate tie-in union

ارجاع به لغت affiliation

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «affiliation» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/affiliation

لغات نزدیک affiliation

پیشنهاد بهبود معانی