با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Age

eɪdʒ eɪdʒ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    aged
  • شکل سوم:

    aged
  • سوم شخص مفرد:

    ages
  • وجه وصفی حال:

    aging
  • شکل جمع:

    ages

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable A1
سن، عمر
- My mother died at the age of seventy five.
- مادرم در سن هفتاد و پنج سالگی مرد.
- I am thirty-two years of age.
- سن من سی و دو سال است.
- She is at a sensitive age.
- او در سن حساسی است. (او در مرحله‌ی حساسی از عمر خویش است.)
noun countable
دوره، عصر، دوران، عهد، زمانه
- the modern age
- عصر جدید
- the stone age
- عهد حجر
- the first ice age
- دوران یخبندان اول
- the Elizabethan age
- دوران ملکه الیزابت
- I haven't seen him for ages.
- مدت‌ها است او را ندیده‌ام.
noun uncountable
سن قانونی، سن بلوغ، رشد(با of)
- You’re not allowed to buy alcohol. You’re under age.
- شما مجاز به خرید الکل نیستید. شما زیر سن قانونی هستید.
- What’s the minimum age for getting a driver’s license?
- کمترین سن (قانونی) برای گرفتن گواهینامه‌ی رانندگی چیست؟
noun uncountable
پیری، کهنسالی، سالخوردگی، کهولت، مسن
- High blood pressure increases with age.
- فشار خون بالا در کهنسالی افزایش می‌یابد.
- old age
- پیری، کهولت، کبر سن
- bent with age
- خمود در اثر کهولت
- Your brother has aged a lot.
- برادرت خیلی پیر شده است.
verb - transitive verb - intransitive
پیر کردن، مسن شدن، کهنسال شدن، کهنه کردن، سالخورده شدن، فرسوده شدن، فرسوده کردن، پیرنماکردن
- Yes, sorrow has aged him.
- آری، غصه او را پیر کرده است.
verb - transitive verb - intransitive
کهنه شدن (شراب)
- The French age wine in cellars.
- فرانسویان شراب را در سرداب نگه می‌دارند (تا به عمل آید).
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد age

  1. noun period of animate existence
    Synonyms: adolescence, adulthood, boyhood, childhood, dotage, elderliness, girlhood, infancy, life, lifetime, majority, maturity, middle age, milestone, old age, senility, seniority, wear and tear, youth
  2. noun a period of time
    Synonyms: aeon, blue moon, century, date, day, duration, epoch, era, generation, interim, interval, life, lifetime, millennium, span
  3. verb become older
    Synonyms: decline, deteriorate, develop, get along, grow, grow feeble, grow old, grow up, mature, mellow, push, put mileage on, ripen, wane

Collocations

Idioms

  • in this day and age

    در این دور و زمانه، این روزها

  • come of age

    به سن قانونی رسیدن، بالغ شدن

  • of a certain age

    (معمولاً در مورد زنان) پا به سن گذاشته

  • of age

    به سن قانونی، بالغ

ارجاع به لغت age

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «age» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/age

لغات نزدیک age

پیشنهاد بهبود معانی