امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Air

er
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    aired
  • شکل سوم:

    aired
  • سوم‌شخص مفرد:

    airs
  • وجه وصفی حال:

    airing
  • شکل جمع:

    airs

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable A2
هوا، هر چیز شبیه هوا (گاز، بخار)، باد، نسیم، جریان هوا، نفس، شهیق، استنشاق

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- Without air, breathing is impossible.
- بدون هوا تنفس غیرممکن است.
- Put air in the tires.
- تایرها را باد کن.
- to fly in the air
- در هوا پرواز کردن
noun
ظاهر، محیط، ظاهر یا حالت شخص، (مجازی) نما، سیما، قیافه
- An air of luxury filled the room.
- اتاق مملو از مظاهر تجمل بود.
- There was mistrust troubling the air at the meeting.
- عدم اعتماد محیط جلسه را ناراحت‌کننده کرده بود.
- His apology cleared the air.
- پوزش او وضع را آرام کرد.
- He entered with an air of anger.
- با حالتی حاکی از خشم وارد شد.
- Lately he has been putting on airs.
- اخیراً خیلی باد توی غبغب خود می‌اندازد.
noun
هوایی، با هواپیما
- to go by air
- از راه هوا (با هواپیما) رفتن
- Iran Air
- شرکت هواپیمایی ایران (ایرانایر)
- air force
- نیروی هوایی
- air transportation
- ترابری هوایی
noun countable
آوازه، آواز، آهنگ
verb - transitive
آشکار کردن، بیان کردن، اعلام کردن
- giving air to one's opinions
- عقاید خود را بیان کردن
- He aired his views.
- او نظریات خود را بروز داد.
verb - transitive verb - intransitive
بادخور کردن، هوا دادن، باد دادن، خشکاندن، در معرض هوا قرار دادن، در معرض هوا قرار گرفتن
- She opened the windows to air the room.
- برای هوا دادن به اتاق (برای تعویض هوای اتاق) پنجره‌ها را گشود.
verb - transitive verb - intransitive
(توسط رادیو و تلویزیون) پخش کردن
- The news is aired every hour.
- اخبار هر ساعت پخش می‌شود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد air

  1. noun gases forming the atmosphere
    Synonyms:
    blast breath breeze draft heavens ozone puff sky stratosphere troposphere ventilation waft whiff wind zephyr
  1. noun distinctive quality or character; style
    Synonyms:
    address affectation ambience appearance atmosphere aura bearing comportment demeanor deportment effect feel feeling flavor impression look manner mannerism mien mood pose presence property quality semblance tone
  1. noun affectation; pretended behavior
    Synonyms:
    affectedness arrogance false front front haughtiness hauteur mannerism ostentation pomposity pose pretense pretension pretentiousness put-on show superciliousness
    Antonyms:
    personality realness truthfulness
  1. noun musical tune
    Synonyms:
    aria descant lay melody song strain theme
  1. verb put into the atmosphere; freshen
    Synonyms:
    aerate aerify air-condition circulate cool eject expel expose fan open oxygenate purify refresh ventilate
    Antonyms:
    close up hide
  1. verb express opinion publicly
    Synonyms:
    broadcast circulate communicate declare disclose display disseminate divulge exhibit expose make known make public proclaim publicize publish put reveal speak state tell utter ventilate voice
    Antonyms:
    be quiet suppress

Collocations

  • fresh air

    هوای تازه، هوای مطبوع

Idioms

  • in the air

    1- جاری، متداول 2- معلق، بلاتکلیف

  • off the air

    (رادیو و تلویزیون) خاموش، وقفه در پخش

  • on the air

    (رادیو و تلویزیون) در حال پخش، در حال سخن پراکنی

  • to take the air

    به هوای آزاد رفتن، در هوای آزاد تنفس یا تفریح کردن

  • up in the air

    پادرهوا، معلق، نابسامان، بلاتکلیف، رو هوا، لِنگ‌درهوا، نامعلوم، در هاله‌ای از ابهامات

ارجاع به لغت air

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «air» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/air

لغات نزدیک air

پیشنهاد بهبود معانی