امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Alloy

ˈælɔɪ / / əˈlɔɪ ˈælɔɪ / / əˈlɔɪ ˈælɔɪ ˈælɔɪ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    alloyed
  • شکل سوم:

    alloyed
  • سوم‌شخص مفرد:

    alloys
  • وجه وصفی حال:

    alloying
  • شکل جمع:

    alloys

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive adverb
بار(در فلزات)، عیار، درجه، مأخذ، الیاژ فلز مرکب،ترکیب فلز با فلز گرانبها، (مجازاً) آلودگی، شائبه، عیار زدن، معتدل کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- an alloy of copper and tin
- آلیاژ مس و قلع
- Her love is without alloy.
- عشق او بی‌شائبه است.
- an ethnic alloy
- یک آمیزه‌ی نژادی
- to alloy gold with copper
- طلا را با مس بار زدن
- Iron alloys well.
- آهن خوب آلیاژ می‌شود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد alloy

  1. noun mixture, usually of two metals
    Synonyms:
    admixture adulterant adulteration amalgam amalgamation blend combination composite compound debasement denaturant fusion hybrid intermixture reduction
  1. verb mix metals
    Synonyms:
    admix amalgamate blend combine compound fuse intermix mix
    Antonyms:
    clear not mix purify
  1. verb adulterate
    Synonyms:
    debase denature devalue diminish impair reduce
    Antonyms:
    clean clear purify

ارجاع به لغت alloy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «alloy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/alloy

لغات نزدیک alloy

پیشنهاد بهبود معانی