امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Awkward

ˈɒːkwərd ˈɔːkwəd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more awkward
  • صفت عالی:

    most awkward

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective B2
ناجور، نامناسب، ناخوشایند، سخت، دشوار

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
- I found myself in an awkward position.
- خود را در موقعیت سختی یافتم.
- My situation between the two mutually hostile brothers was very awkward.
- وضعیت من در میان آن دو برادری که به هم خصومت می‌ورزیدند بسیار ناخوشایند بود.
adjective B2
حجب‌آفرین، شرمنده‌کننده، خجل‌کننده، ناراحت‌کننده
- an awkward joke
- شوخی خجل‌کننده
- awkward behavior
- رفتار شرمنده‌کننده
adjective C2
خجالت‌زده، دست‌وپاچلفتی، عصبی، معذب، دستپاچه
- I felt awkward asking my boss for a raise.
- احساس دستپاچگی داشتم که از رئیسم حقوق بگیرم.
- They exchanged awkward glances at the party.
- آن‌ها در مهمانی نگاه‌های معذبی داشتند.
- She gave an awkward smile during the presentation.
- او در حین ارائه، لبخند خجالت‌زده‌ای زد.
adjective
انگلیسی بریتانیایی بی‌دست‌وپا، غیراستادانه، سرهم‌بند، غیرماهر، ناشیانه
- Her awkward posture made her look uncomfortable.
- وضعیت غیراستادانه‌ی او باعث شده بود که او ناراحت به نظر برسد.
- His awkward attempt at dancing made everyone laugh.
- تلاش ناشیانه‌ی او برای رقصیدن باعث خنده‌ی همه شد.
adjective
بدشکل، بدقواره، نامتناسب
- He felt awkward in his oversized jacket.
- او در ژاکت بزرگ خود احساس بدشکلی می‌کرد.
- The awkward sculpture stood out in the gallery.
- مجسمه‌ی بدقواره در گالری خودنمایی می‌کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد awkward

  1. adjective clumsy, inelegant
    Synonyms:
    all thumbs amateurish artless blundering bulky bumbling bungling butterfingers coarse floundering gawky graceless green having two left feet having two left hands incompetent inept inexpert klutzy lumbering maladroit oafish rude stiff stumbling uncoordinated uncouth unfit ungainly ungraceful unhandy unpolished unrefined unskilled unskillful
    Antonyms:
    adroit artful dexterous elegant graceful handy skillful
  1. adjective difficult to handle
    Synonyms:
    annoying bulky chancy cramped cumbersome dangerous disagreeable discommodious hard to use hazardous incommodious inconvenient perilous risky troublesome uncomfortable unhandy unmanageable unwieldy
    Antonyms:
    convenient easy straightforward
  1. adjective embarrassing
    Synonyms:
    compromising delicate difficult embarrassed ill at ease inconvenient inopportune painful perplexing sticky thorny ticklish troublesome trying uncomfortable unpleasant untimely
    Antonyms:
    clever

ارجاع به لغت awkward

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «awkward» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ بهمن ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/awkward

لغات نزدیک awkward

پیشنهاد بهبود معانی