با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Beach

biːtʃ biːtʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    beached
  • شکل سوم:

    beached
  • سوم شخص مفرد:

    beaches
  • وجه وصفی حال:

    beaching
  • شکل جمع:

    beaches

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A1
ساحل (به‌طور معمول شنی)، کنار دریا
- tourists were walking on the beach.
- توریست‌ها در ساحل قدم می‌زدند.
- The children play with the sand on the lake's beach.
- بچه‌ها با شن‌های ساحل دریاچه بازی می‌کنند.
verb - transitive
به‌ساحل آوردن (قایق و کشتی)، کرانه گرفتن
- The boats beached and the soldiers got off and walked ashore.
- قایق‌ها به کرانه آمدند و سربازان پیاده شدند و به سوی ساحل گام برداشتند.
verb - transitive
(نهنگ و غیره) به ساحل رفتن
verb - transitive
به‌گل‌ نشستن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد beach

  1. noun sandy area by body of water
    Synonyms: bank, coast, lakeshore, lakeside, littoral, margin, oceanfront, seaboard, seafront, seashore, seaside, shingle, shore, strand, waterfront

Collocations

ارجاع به لغت beach

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «beach» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/beach

لغات نزدیک beach

پیشنهاد بهبود معانی