امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Beam

biːm biːm
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    beamed
  • شکل سوم:

    beamed
  • سوم‌شخص مفرد:

    beams
  • وجه وصفی حال:

    beaming
  • شکل جمع:

    beams

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive verb - intransitive adverb countable B2
شاهین ترازو، میله، شاه‌پر، تیر عمارت، نور افکندن،پرتو افکندن، پرتو، شعاع

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
noun verb - transitive verb - intransitive adverb countable
پرتو
- Eleven wooden beams supported the roof.
- یازده تیر چوبی سقف را نگه میداشت.
- They beamed the ceiling.
- سقف را با تیرچه ساختند.
- The floodlight cast a beam of light at the clouds.
- نورافکن ستونی از نور را بر ابرها افکند.
- the beaming light of the morning sun
- نور تابناک خورشید بامدادی
- Her face beamed with a smile.
- لبخندی بر صورتش درخشید.
- Radio messages beamed at the island.
- پیام‌های رادیویی که به سوی جزیره فرستاده شد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد beam

  1. noun length of material used as support
    Synonyms: axle, bail, balk, bolster, boom, brace, cantilever, column, crossbar, crosspiece, girder, jamb, joist, lath, lintel, pile, piling, pillar, plank, pole, post, prop, rafter, reach, scaffolding, scantling, shaft, sill, spar, stanchion, stay, stringer, strip, strut, stud, timber, transverse, trestle, two-by-four
  2. noun ray of light
    Synonyms: bar, beacon, chink, column, dartle, emission, finger, flicker, glare, gleam, glimmer, glint, glitter, glow, laser, radiation, ray, shaft, shimmer, shoot, sparkle, streak, stream, twinkle
  3. verb broadcast on air waves
    Synonyms: emit, give off, give out, glare, glimmer, glow, radiate, send, shed, shine, throw off, transmit
  4. verb smile broadly
    Synonyms: gleam, glow, grin, laugh, radiate, shine, smirk
    Antonyms: frown, scowl
  5. verb shine, as a light
    Synonyms: burn, emit, glare, gleam, glitter, glow, radiate, yield
    Antonyms: be dark
  6. verb make electronic transfer
    Synonyms: emit, radiate, send out, transfer file, transmit, transmit signal

Idioms

  • beam in one's own eye

    خاشاک در چشم، ندیدن عیوب خود و ذکر عیوب کوچک‌تر دیگران

  • off the beam

    1- گمراه، در جهت خطا، غلط، در اشتباه 2- پیروی نکردن از پیام‌ها و راهنمایی‌های رادیویی

  • on the beam

    1- عمود بر درازای کشتی 2- پیرو راهنمایی‌های رادیو و غیره (هواپیما)، در جهت درست 3- (عامیانه) روبه‌راه، درست، خوش‌کار، موفق، هشیار، زیرک

ارجاع به لغت beam

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «beam» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/beam

لغات نزدیک beam

پیشنهاد بهبود معانی