امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Belly

ˈbeli ˈbeli
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    bellies

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun adverb countable
شکم، طبله، شکم دادن و باد کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- a fat man with a big belly
- مردی چاق با شکمی گنده
- The wounded cat was creeping on its belly.
- گربه‌ی زخمی بر روی شکم می‌خزید.
- I don't have the belly for it.
- میلی به آن ندارم.
- in the belly of the ship
- در شکم کشتی
- The sheets on the line bellied out in the wind.
- ملافه‌های روی رجه در باد، شکم داده بودند.
- The company went belly up.
- شرکت ورشکست شد.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد belly

  1. noun stomach
    Synonyms:
    abdomen bay window beer belly breadbasket corporation front porch gut insides intestines paunch pelvis pot pot belly solar plexus spare tire tank tummy venter

Phrasal verbs

  • belly out

    شکم دادن، بیرون زدن، (مثل بادبان) پر باد شدن

Idioms

  • go belly up

    (مثل ماهی مرده) شکم به هوا شدن، مردن

    ورشکست شدن، از بین رفتن

ارجاع به لغت belly

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «belly» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۷ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/belly

لغات نزدیک belly

پیشنهاد بهبود معانی