با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Blotch

blɑːtʃ blɒtʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    blotched
  • شکل سوم:

    blotched
  • سوم شخص مفرد:

    blotches
  • وجه وصفی حال:

    blotching
  • شکل جمع:

    blotches

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - intransitive adverb
دمل، لکه، خال، جوش چرک‌دار، کورک، دارای رنگ غیرواضح، رنگ محو
- the red blotch on Gorbachev's forehead
- لک سرخ پیشانی گورباچوف
- On the margins of the portrait there were purple blotches.
- در حاشیه‌ی تصویر لکه‌های سرخی وجود داشت.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد blotch

  1. noun smudge
    Synonyms: acne, blemish, blot, breakout, eruption, mark, mottling, patch, splash, spot, stain, stigma
    Antonyms: blank, clarity, cleanness

ارجاع به لغت blotch

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «blotch» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/blotch

لغات نزدیک blotch

پیشنهاد بهبود معانی