امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Bluff

blʌf blʌf
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    bluffed
  • شکل سوم:

    bluffed
  • سوم‌شخص مفرد:

    bluffs
  • وجه وصفی حال:

    bluffing
  • شکل جمع:

    bluffs

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive
لاف زدن، بلوف زدن، قمپز درکردن، وعده‌ی دروغین دادن، گول زدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- He bluffed the other players.
- او به بازیکن دیگر بلوف زد.
- He bluffed us into believing he would help us if needed.
- او با وعده‌ی سر خرمن ما را مجاب کرد که هنگام نیاز به ما کمک خواهد کرد.
noun countable uncountable
لاف، بلوف، هارت‌وپورت، قمپز
- The politician's exaggerated claims were nothing but a bluff
- ادعاهای اغراق‌آمیز این سیاستمدار چیزی جز لاف نبود.
- His threats are all bluff.
- تهدیدهای او همه هارت‌وپورت است.
noun countable
جغرافیا سنگ‌پوز، سنگ‌بارو (معمولاً در کنار رود یا دریا و غیره)
- The coastal bluff was high and hard to pass.
- سنگ‌باروی ساحلی بلند و صعب‌العبور بود.
- Be careful near the edge of the bluff.
- در نزدیکی لبه‌ی سنگ‌پوز مراقب باشید.
adjective
صریح، قاطع، رک
- She has a bluff personality, always saying what's on her mind without hesitation.
- او شخصیت صریحی دارد و همیشه آنچه در ذهنش است، بدون تردید و دودلی می‌گوید.
- His bluff nature often leads to misunderstandings.
- سرشت قاطع او اغلب منجر به بروز سوءتفاهم می‌شود.
adjective
دماغه‌ای (جلوپهن)
- Standing on top of the bluff plateau, she marveled at the stunning view.
- او که در بالای فلات دماغه‌ای ایستاده بود، از منظره‌ی خیره‌کننده شگفت‌زده شد.
- From afar, the bluff cliff looked both intimidating and majestic.
- از دور، صخره‌ی دماغه‌ای هم ترسناک و هم باشکوه به نظر می‌رسید.
verb - transitive
فریب دادن (حریف) (در بازی ورق) (دست خود را از آنچه هست بهتر وانمود کردن)
- The experienced gambler bluffed all of his opponents.
- این قمارباز باتجربه تمام حریفان خود را فریب داد.
- He managed to bluff everyone at the table.
- او موفق شد همه‌ی افراد حاضر سر میز را فریب دهد.
noun countable
لاف‌زن، بلوف‌‎زن (شخص)
- He's a bluff trying to impress others.
- او لاف‌زنی است که سعی می‌کند دیگران را تحت‌تأثیر قرار دهد.
- Don't be fooled by his talk, he's just a bluff.
- فریب صحبتش رو نخور، اون فقط یه بلوف‌زنه.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد bluff

  1. adjective abrupt
    Synonyms: barefaced, bearish, blunt, blustering, breviloquent, brief, brusque, candid, crusty, curt, direct, downright, forthright, frank, gruff, hearty, honest, laconic, no-nonsense, open, outspoken, plain-spoken, rough, rude, short, short-spoken, sincere, snippety, snippy, straightforward, tactless, tart, terse, unceremonious
  2. noun boast; deceit
    Synonyms: bluster, braggadocio, bragging, bravado, deception, delusion, facade, fake, false colors, false front, feint, fraud, front, humbug, jiving, lie, pretense, pretext, ruse, sham, show, snow, stall, subterfuge, trick
  3. noun precipice
    Synonyms: bank, cliff, crag, escarpment, headland, hill, mountain, peak, promontory, ridge, rock
  4. verb deceive
    Synonyms: affect, beguile, betray, bunco, con, counterfeit, defraud, delude, double-cross, fake, fake out, feign, fool, humbug, illude, jive, juggle, lie, mislead, pretend, psych out, put on, sham, shuck, simulate, snow, take in, trick
    Antonyms: come clean, reveal, tell truth

Idioms

  • call someone's bluff

    تو خالی بودن تهدید کسی را با دعوت به مبارزه اثبات کردن، (پوکر) دست کسی را خواندن

ارجاع به لغت bluff

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bluff» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bluff

لغات نزدیک bluff

پیشنهاد بهبود معانی