امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Board

bɔːrd bɔːd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    boarded
  • شکل سوم:

    boarded
  • سوم‌شخص مفرد:

    boards
  • وجه وصفی حال:

    boarding
  • شکل جمع:

    boards

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
تخته

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- The carpenter used a board to create a table top.
- نجار از یک تخته برای ساختن رومیزی استفاده کرد.
- ironing board
- تخته‌ی اتو
noun countable
تخته (سیاه یا سفید)
- The teacher wrote the lesson plan on the board.
- معلم طرح درس را روی تخته نوشت.
- The teacher wrote the assignment on the board.
- معلم تکلیف را روی تخته نوشت.
noun countable
ورزش تخته (شطرنج و موج‌سواری و اسکیت و غیره)
- He carefully placed the pieces on the board in preparation for the game.
- او مهره‌ها را با دقت روی تخته قرار داد تا برای بازی آماده شود.
- a chess board
- تخته‌ی شطرنج
- He took his board to the beach.
- تخته‌ی موج‌سواری‌اش را به ساحل برد.
noun countable
تابلو (اعلانات)
- Pin the photo to the board.
- عکس را به تابلو سنجاق کنید.
- She posted her message on the school's board.
- او پیام خود را روی تابلوی مدرسه قرار داد.
noun countable
ورزش تخته (شیرجه یا پرش)
- The children lined up on the board.
- بچه‌ها روی تخته‌ی شیرجه صف کشیده بودند.
- I jumped off the board into the pool.
- از روی تخته‌ی پرش به داخل استخر پریدم.
noun countable
هیئت (گروهی از افرادی که مسئولیت کنترل و سازماندهی یک شرکت یا سازمان را بر عهده دارند)
- board of trade
- هیئت بازرگانی
- board of trustees
- هیئت امنا
- The board (of directors) approved the decision.
- هیئت مدیره این تصمیم را تصویب کرد.
- the executive board
- هیئت اجرایی
noun uncountable
غذا و آشپزی غذای روی میز (در اقامتگاه در ازای پرداخت پول) link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی غذا و آشپزی

مشاهده
- I enjoyed the board.
- از غذا لذت بردم.
- I decided to stay at the hotel because the board was reasonably priced.
- تصمیم گرفتم در هتل بمانم چون غذا قیمت مناسبی داشت.
verb - intransitive verb - transitive
سفر سوار شدن، سوار کردن (هواپیما و قایق و قطار و غیره) link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی سفر

مشاهده
- She boarded the bus and waved goodbye.
- سوار اتوبوس شد و خداحافظی کرد.
- They forcefully boarded the ship.
- آنان به عنف سوار کشتی شدند.
noun countable
میز (شورا یا دادگاه)
- He sat at the council board.
- روی میز شورا نشست.
noun countable
قدیمی میز
- I need to spread the documents on the board.
- باید اسناد را روی میز پخش کنم.
- We gathered around the board.
- دور میز جمع شدیم.
noun countable
تکنولوژی کامپیوتر برد link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کامپیوتر

مشاهده
- The technician replaced the faulty circuit board in the computer.
- تکنسین برد مدار معیوب کامپیوتر را عوض کرد.
- Printed Circuit Board
- برد مدار چاپی
verb - intransitive
اقامت داشتن (در ازای پرداخت پول در خانه‌ی کسی دیگر یا در خوابگاه)
- I boarded with a family for a month.
- به مدت یک ماه در خانه‌ی یک خانواده اقامت داشتم.
- I boarded with my aunt and uncle while I was in college.
- زمانی که در کالج بودم همراه با خاله و عمویم اقامت داشتم.
verb - transitive
انگلیسی بریتانیایی قرار دادن حیوان خانگی در مکانی غیر از محل نگه‌داری اصلی به‌طور موقت (وقتی که صاحب آن حیوان باید به کار دیگری برسد و نمی‌تواند از آن نگه‌داری کند)
- I will board my dog while I'm out of town.
- وقتی خارج از شهر هستم، سگم رو توی یه جایی می‌دارم که ازش نگه‌داری کنن.
- I will board my cat while I am on vacation.
- وقتی که توی تعطیلات هستم، گربه‌ام رو توی یه جایی می‌دارم که ازش نگه‌داری کنن.
verb - transitive
با تخته پوشاندن، تخته‌کوب کردن، مهر‌وموم کردن با تخته
- board up a window
- تخته‌کوب کردن پنجره
- board up a house
- خانه‌ای را با تخته پوشاندن
- To prepare against the storm, they boarded up the windows.
- برای مقابله با طوفان پنجره‌ها را تخته‌کوب کردند.
verb - intransitive
روی برف سر خوردن (با ایستادن روی تخته‌ای مخصوص)
- She loves to go boarding in the winter.
- او عاشق روی برف سر خوردن در زمستان است.
- He boarded down the mountain.
- با سر خوردن روی برف از کوه پایین آمد.
verb - intransitive
ورزش به تخته‌ی کنار زمین کوبیدن (در بازی هاکی روی یخ)
- He boarded the opposing team's defenseman with a violent hit.
- او با ضربه‌ای شدید مدافع تیم حریف را به تخته کوبید.
- He boarded me.
- او مرا به تخته‌ی کنار زمین کوبید.
verb - intransitive informal
اسکیت‌بازی کردن
- He boards every day after school.
- او هر روز بعد از مدرسه اسکیت‌بازی می‌کند.
- I love boarding.
- عاشق اسکیت‌بازی کردن هستم.
verb - transitive
قدیمی نزدیک شدن به کشتی (به‌منظور حمله)
- The pirate ship boarded the merchant vessel.
- کشتی دزدان دریایی به کشتی تجاری نزدیک شد.
- The enemy ship boarded our vessel.
- کشتی دشمن نزدیک کشتی ما شد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد board

  1. noun piece of wood
    Synonyms:
    lath panel plank slat strip timber
  1. noun meal
    Synonyms:
    daily bread eats fare food keep mess provisions victuals
  1. noun group of advisers
    Synonyms:
    advisers advisory group brass cabinet committee conclave council directorate directors execs executives executive suite front office jury panel trustees upstairs
    Antonyms:
    individual one
  1. verb embark on vehicle
    Synonyms:
    catch climb on embus emplane enter entrain get on hop on mount
    Antonyms:
    disembark get off leave
  1. verb provide food and sleeping quarters
    Synonyms:
    accommodate bed canton care for feed harbor house let crash lodge put up quarter room
    Antonyms:
    turn out

Collocations

  • the boards

    صحنه‌ی تئاتر، تخته‌بندی کف صحنه

  • bed and board

    (در پانسیون‌ها و برخی هتل‌ها) بستر و خوراک، اتاق و سه وعده غذا

Idioms

  • board out

    پانسیون شدن یا کردن، (کسی را) به مدرسه شبانه‌روزی فرستادن

  • go by the board

    1- از لبه‌ی کشتی پرت شدن 2- گم شدن، از دست رفتن، ناموفق بودن، از رسم افتادن

  • on board

    1- در کشتی، بر عرشه‌ی کشتی 2- (اتوبوس و هواپیما و ترن و غیره) سوار

  • half board

    محل اقامتی که صبحانه و یک وعده‌ی غذایی دیگه داده می‌شود

  • back to the drawing board

    سر خانه‌ی اول برگشتن، از اول شروع کردن (به‌ این معنا که طرح یا ایده‌ی قبلی با شکست مواجه شده و مجدداً باید از نو شروع کرد و یا رویکرد جدیدی ارائه داد)

سوال‌های رایج board

معنی board به فارسی چی میشه؟

کلمه "board" در زبان انگلیسی معانی و کاربردهای مختلفی دارد که بسته به زمینه می‌تواند متفاوت باشد. در ادامه به بررسی این کلمه و معانی آن به همراه نکات جالب می‌پردازیم.

معنای اصلی

کلمه "board" به طور کلی به معنای "تخته" یا "صفحه" است. این واژه می‌تواند به تخته‌های چوبی، پلاستیکی یا هر ماده دیگری که برای ساخت سطوح مسطح استفاده می‌شود، اشاره کند. به عنوان مثال، تخته‌چوب‌ها در ساخت مبلمان، دیوارها یا حتی به عنوان سطوح بازی استفاده می‌شوند.

کاربرد در زمینه‌های مختلف

- تخته‌سفید: در کلاس‌های درس، از تخته‌سفید برای نوشتن و نمایش اطلاعات استفاده می‌شود.

- تخته بازی: در بازی‌های تخته‌ای مانند شطرنج یا مونوپولی، "board" به تخته‌ای اشاره دارد که بازی روی آن انجام می‌شود.

- تخته‌چوبی: در صنعت ساختمان‌سازی، تخته‌چوب‌ها به عنوان مصالح اصلی برای ساخت و ساز استفاده می‌شوند.

معانی دیگر

- هیئت مدیره: در دنیای تجارت و سازمان‌ها، "board" به هیئت مدیره یا گروهی از افراد اشاره دارد که مسئولیت تصمیم‌گیری و مدیریت سازمان را بر عهده دارند. این هیئت معمولاً شامل مدیران ارشد و سایر افراد کلیدی است که به توسعه استراتژی‌ها و اهداف سازمان کمک می‌کنند.

- سوار شدن: یکی دیگر از معانی "board" به فعل "سوار شدن" اشاره دارد. به عنوان مثال، "to board a plane" یعنی "به یک هواپیما سوار شدن".

نکات جالب

- ریشه واژه: واژه "board" از زبان‌های آنگلوساکسون و نروژی باستان نشأت گرفته است. این نشان می‌دهد که مفهوم تخته و صفحات چوبی از زمان‌های قدیم در زندگی انسان‌ها وجود داشته است.

- استفاده در فناوری: در دنیای مدرن، "board" به معنای "مدار چاپی" (circuit board) نیز استفاده می‌شود. این نوع تخته‌ها به عنوان پایه‌ای برای قرارگیری اجزای الکترونیکی در دستگاه‌ها و تجهیزات الکترونیکی استفاده می‌شوند.

- بازی‌های تخته‌ای: بازی‌های تخته‌ای در دنیای امروز به عنوان یک سرگرمی محبوب شناخته می‌شوند و بسیاری از خانواده‌ها و دوستان از آن‌ها برای گذراندن وقت با هم استفاده می‌کنند.

ارجاع به لغت board

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «board» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/board

لغات نزدیک board

پیشنهاد بهبود معانی