با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Board

bɔːrd bɔːd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    boarded
  • شکل سوم:

    boarded
  • سوم شخص مفرد:

    boards
  • وجه وصفی حال:

    boarding
  • شکل جمع:

    boards

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
تخته
- The carpenter used a board to create a table top.
- نجار از یک تخته برای ساختن رومیزی استفاده کرد.
- ironing board
- تخته‌ی اتو
noun countable
تخته (سیاه یا سفید)
- The teacher wrote the lesson plan on the board.
- معلم طرح درس را روی تخته نوشت.
- The teacher wrote the assignment on the board.
- معلم تکلیف را روی تخته نوشت.
noun countable
ورزش تخته (شطرنج و موج‌سواری و اسکیت و غیره)
- He carefully placed the pieces on the board in preparation for the game.
- او مهره‌ها را با دقت روی تخته قرار داد تا برای بازی آماده شود.
- a chess board
- تخته‌ی شطرنج
- He took his board to the beach.
- تخته‌ی موج‌سواری‌اش را به ساحل برد.
noun countable
تابلو (اعلانات)
- Pin the photo to the board.
- عکس را به تابلو سنجاق کنید.
- She posted her message on the school's board.
- او پیام خود را روی تابلوی مدرسه قرار داد.
noun countable
ورزش تخته (شیرجه یا پرش)
- The children lined up on the board.
- بچه‌ها روی تخته‌ی شیرجه صف کشیده بودند.
- I jumped off the board into the pool.
- از روی تخته‌ی پرش به داخل استخر پریدم.
noun countable
هیئت (گروهی از افرادی که مسئولیت کنترل و سازماندهی یک شرکت یا سازمان را بر عهده دارند)
- board of trade
- هیئت بازرگانی
- board of trustees
- هیئت امنا
- The board (of directors) approved the decision.
- هیئت مدیره این تصمیم را تصویب کرد.
- the executive board
- هیئت اجرایی
noun uncountable
غذا و آشپزی غذای روی میز (در اقامتگاه در ازای پرداخت پول)
- I enjoyed the board.
- از غذا لذت بردم.
- I decided to stay at the hotel because the board was reasonably priced.
- تصمیم گرفتم در هتل بمانم چون غذا قیمت مناسبی داشت.
verb - intransitive verb - transitive
سفر سوار شدن، سوار کردن (هواپیما و قایق و قطار و غیره)
- She boarded the bus and waved goodbye.
- سوار اتوبوس شد و خداحافظی کرد.
- They forcefully boarded the ship.
- آنان به عنف سوار کشتی شدند.
noun countable
میز (شورا یا دادگاه)
- He sat at the council board.
- روی میز شورا نشست.
noun countable
قدیمی میز
- I need to spread the documents on the board.
- باید اسناد را روی میز پخش کنم.
- We gathered around the board.
- دور میز جمع شدیم.
noun countable
تکنولوژی کامپیوتر برد
- The technician replaced the faulty circuit board in the computer.
- تکنسین برد مدار معیوب کامپیوتر را عوض کرد.
- Printed Circuit Board
- برد مدار چاپی
verb - intransitive
اقامت داشتن (در ازای پرداخت پول در خانه‌ی کسی دیگر یا در خوابگاه)
- I boarded with a family for a month.
- به مدت یک ماه در خانه‌ی یک خانواده اقامت داشتم.
- I boarded with my aunt and uncle while I was in college.
- زمانی که در کالج بودم همراه با خاله و عمویم اقامت داشتم.
verb - transitive
انگلیسی بریتانیایی قرار دادن حیوان خانگی در مکانی غیر از محل نگه‌داری اصلی به‌طور موقت (وقتی که صاحب آن حیوان باید به کار دیگری برسد و نمی‌تواند از آن نگه‌داری کند)
- I will board my dog while I'm out of town.
- وقتی خارج از شهر هستم، سگم رو توی یه جایی می‌دارم که ازش نگه‌داری کنن.
- I will board my cat while I am on vacation.
- وقتی که توی تعطیلات هستم، گربه‌ام رو توی یه جایی می‌دارم که ازش نگه‌داری کنن.
verb - transitive
با تخته پوشاندن، تخته‌کوب کردن، مهر‌وموم کردن با تخته
- board up a window
- تخته‌کوب کردن پنجره
- board up a house
- خانه‌ای را با تخته پوشاندن
- To prepare against the storm, they boarded up the windows.
- برای مقابله با طوفان پنجره‌ها را تخته‌کوب کردند.
verb - intransitive
روی برف سر خوردن (با ایستادن روی تخته‌ای مخصوص)
- She loves to go boarding in the winter.
- او عاشق روی برف سر خوردن در زمستان است.
- He boarded down the mountain.
- با سر خوردن روی برف از کوه پایین آمد.
verb - intransitive
ورزش به تخته‌ی کنار زمین کوبیدن (در بازی هاکی روی یخ)
- He boarded the opposing team's defenseman with a violent hit.
- او با ضربه‌ای شدید مدافع تیم حریف را به تخته کوبید.
- He boarded me.
- او مرا به تخته‌ی کنار زمین کوبید.
verb - intransitive informal
اسکیت‌بازی کردن
- He boards every day after school.
- او هر روز بعد از مدرسه اسکیت‌بازی می‌کند.
- I love boarding.
- عاشق اسکیت‌بازی کردن هستم.
verb - transitive
قدیمی نزدیک شدن به کشتی (به‌منظور حمله)
- The pirate ship boarded the merchant vessel.
- کشتی دزدان دریایی به کشتی تجاری نزدیک شد.
- The enemy ship boarded our vessel.
- کشتی دشمن نزدیک کشتی ما شد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد board

  1. noun piece of wood
    Synonyms: lath, panel, plank, slat, strip, timber
  2. noun meal
    Synonyms: daily bread, eats, fare, food, keep, mess, provisions, victuals
  3. noun group of advisers
    Synonyms: advisers, advisory group, brass, cabinet, committee, conclave, council, directorate, directors, execs, executives, executive suite, front office, jury, panel, trustees, upstairs
    Antonyms: individual, one
  4. verb embark on vehicle
    Synonyms: catch, climb on, embus, emplane, enter, entrain, get on, hop on, mount
    Antonyms: disembark, get off, leave
  5. verb provide food and sleeping quarters
    Synonyms: accommodate, bed, canton, care for, feed, harbor, house, let crash, lodge, put up, quarter, room
    Antonyms: turn out

Collocations

  • the boards

    صحنه‌ی تئاتر، تخته‌بندی کف صحنه

  • bed and board

    (در پانسیون‌ها و برخی هتل‌ها) بستر و خوراک، اتاق و سه وعده غذا

  • on the drawing board

    در مرحله‌ی نقشه‌کشی، مورد مطالعه

Idioms

  • board out

    پانسیون شدن یا کردن، (کسی را) به مدرسه شبانه‌روزی فرستادن

  • go by the board

    1- از لبه‌ی کشتی پرت شدن 2- گم شدن، از دست رفتن، ناموفق بودن، از رسم افتادن

  • on board

    1- در کشتی، بر عرشه‌ی کشتی 2- (اتوبوس و هواپیما و ترن و غیره) سوار

  • half board

    محل اقامتی که صبحانه و یک وعده‌ی غذایی دیگه داده می‌شود

ارجاع به لغت board

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «board» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/board

لغات نزدیک board

پیشنهاد بهبود معانی