با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Bosom

ˈbʊzm ˈbʊzm
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive
آغوش، سینه، بغل، بر، پیش سینه، با آغوش باز پذیرفتن،در آغوش حمل کردن، رازی را در سینه نهفتن، دارای پستان شدن (درمورد دختران)
- She had large bosoms.
- پستان‌های بزرگی داشت.
- She pressed the baby to her bosom.
- نوزاد را بر سینه‌ی خود فشرد.
- to hold someone to ones' bosom
- در آغوش گرفتن
- in the bosom of his own family
- در آغوش (کانون) خانواده‌ی خودش
- the bosom of the sea
- در دل دریا
- a bosom friend
- دوست صمیمی، دوست جون جونی
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد bosom

  1. noun breast
    Synonyms: bust, chest, rib cage, teats
  2. noun heart; core
    Synonyms: affections, center, circle, conscience, emotions, feelings, inside, interior, sentiments, soul, spirit, sympathies
    Antonyms: exteriority, outside

Idioms

ارجاع به لغت bosom

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bosom» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bosom

لغات نزدیک bosom

پیشنهاد بهبود معانی