امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Bottom

ˈbɑːt̬əm ˈbɒtəm
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    bottomed
  • شکل سوم:

    bottomed
  • سوم‌شخص مفرد:

    bottoms
  • وجه وصفی حال:

    bottoming
  • شکل جمع:

    bottoms

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A1
ته، کف (پایین‌ترین قسمت چیزی)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- He placed the book in the bottom of the suitcase.
- کتاب را ته چمدان گذاشت.
- The bottom of the barrel was covered in dust.
- کف بشکه پوشیده از گردوغبار بود.
- The boat sank to the bottom.
- کشتی به ته آب فرو رفت.
- bottom of the pool
- کف استخر
- top, bottom and the four sides of a box
- سر و ته و چهار طرف جعبه
noun plural
پوشاک پایین‌تنه (قسمت پایینی لباسی که از دو قسمت تشکیل شده است) (bottoms)
- Her bikini bottoms is red.
- پایین‌تنه‌ی بیکینی‌اش قرمز است.
- pyjama bottoms
- شلوار پیژامه
noun countable
ورزش نیمه‌ی دوم (اینینگ تیم میزبان) (در بیسبال)
- The relief pitcher came in to pitch in the bottom of the eighth inning.
- پیچر کمکی وارد شد تا در نیمه‌ی دوم اینینگ هشتم توپ را بزند.
- The opposing team made a crucial error in the bottom of the sixth.
- تیم حریف در نیمه‌ی دوم اینینگ ششم خطای اساسی‌ای مرتکب شد.
noun countable B1
آخر، انتها (دورترین قسمت چیزی)
- We live at the bottom of the street.
- در آخر خیابان زندگی می‌کنیم.
- She took the rubbish to the bottom of the yard.
- او زباله‌ها را به انتهای حیاط برد.
noun countable B1
کالبدشناسی کون، کفل، نشیمنگاه link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کالبدشناسی

مشاهده
- He put his bottom on the table.
- کونش را روی میز قرار داد.
- The doctor advised him to avoid sitting for long periods to prevent pressure on his bottom.
- پزشک به او توصیه کرد که برای جلوگیری از فشار به نشیمنگاهش از نشستن طولانی‌مدت خودداری کند.
adjective
پایین‌ترین، آخرین
- She placed the book on the bottom shelf.
- او کتاب را در پایین‌ترین قفسه گذاشت.
- The bottom drawer in the dresser was filled with old letters.
- آخرین کشو کمد پر از نامه‌های قدیمی بود.
- the bottom button of a shirt
- آخرین دکمه‌ی پیراهن
noun
نشیمنگاه (صندلی و غیره)
- I sat down on the wooden bottom of the chair.
- روی نشیمنگاه چوبی صندلی نشستم.
- The bottom of the chair was comfort.
- نشیمنگاه صندلی راحت بود.
noun
زیر (بخشی از بدنه‌ی کشتی که در زیر آب قرار دارد)
- The bottom of the ship was painted a bright red color.
- زیر کشتی با رنگ قرمز روشن رنگ‌آمیزی شده بود.
- The captain ordered the crew to inspect the ship's bottom for any signs of damage.
- کاپیتان به خدمه دستور داد که زیر کشتی را از نظر هرگونه آسیب بررسی کنند.
noun countable
کشتی (باری)
- Our important cargo carried by foreign bottoms arrived safely at the port.
- محموله‌ی مهم ما که توسط کشتی‌های خارجی حمل می‌شد، به سلامت به بندر رسید.
- The crew unloaded the cargo from the bottom.
- خدمه محموله را از کشتی تخلیه کردند.
noun
پایه، اساس، منشأ، سرچشمه، خاستگاه
- We must get to the bottom of the problem.
- باید به اصل قضیه بپردازیم.
- Greed lies at the bottom of our problems.
- حرص و ولع اساس مسائل ما است.
noun
رنگ اولیه، پیش‌رنگ (رنگی که قبل از رنگرزی روی الیاف زده می‌شود)
- Before the final dyeing process, the fabric was treated with a bottom.
- پیش از فرایند رنگرزی نهایی، پارچه با رنگ اولیه پرداخت شد.
- He always starts his work with a bottom.
- کارش را همیشه با پیش‌رنگ شروع می‌کند.
verb - transitive
ته‌دار کردن
- The carpenter will bottom the chair with a sturdy piece of wood.
- نجار صندلی را با یک تکه‌چوب محکم ته‌دار خواهد کرد.
- She decided to bottom the shelves of her bookcase with a decorative paper.
- او تصمیم گرفت قفسه‌های قفسه‌ی کتاب خود را با یک کاغذ تزئینی ته‌دار کند.
verb - intransitive verb - transitive
به ته رساندن، به ته رسیدن
- The submarine bottomed on the sea floor.
- زیردریایی به کف دریا رسید.
- He bottomed the submarine on the ocean floor.
- زیردریایی را به کف اقیانوس رساند.
verb - intransitive
مجازی به عمق ... رسیدن، ته و توی ... را درآوردن
- I need to bottom out this issue.
- باید ته و توی این موضوع را دربیاورم.
- The flood is bottoming out.
- سیل دارد فروکش می‌کند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد bottom

  1. adjective lowest; fundamental
    Synonyms:
    basal base basement basic foundational ground last lowermost lowest meat-and-potatoes nethermost primary radical rock-bottom underlying undermost
    Antonyms:
    highest top unnecessary
  1. noun foundation
    Synonyms:
    base basement basis bed bedrock belly deepest part depths floor foot footing ground groundwork lowest part nadir nether portion pedestal pediment rest seat sole substratum substructure support terra firma underbelly underneath underside
    Antonyms:
    top
  1. noun base, core
    Synonyms:
    basis bottom line cause essence essentiality ground heart mainspring marrow origin pith principle quintessence root soul source stuff substance virtuality
    Antonyms:
    exteriority outside
  1. noun rear end
    Synonyms:
    backside behind breech bum butt buttocks derriere fanny fundament posterior rear rump seat tail tush

Phrasal verbs

  • bottom out

    به پایین‌ترین حد خود رسیدن (قبل از شروع صعود یا بهبود)

Collocations

  • bottom price

    کمترین بها، نازل‌ترین قیمت

Idioms

  • at bottom

    در اصل، اساساً، اصلاً

  • bet one's bottom dollar

    (امریکا - عامیانه) هست و نیست خود را شرط‌بندی کردن

  • bottoms up

    (عامیانه - هنگام نوشیدنِ نوشیدنی الکلی) به‌سلامتی!، تا ته!

ارجاع به لغت bottom

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bottom» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۷ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bottom

لغات نزدیک bottom

پیشنهاد بهبود معانی