امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Brass

bræs brɑːs
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    brasses

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun C1
برنج (فلز)، پول خرد برنجی، بی‌شرمی، افسر ارشد

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- brass button
- دکمه‌ی برنجی
- a brass band
- دسته‌ی نوازندگان سازهای بادی
- a banquet for the top brass
- ضیافتی به افتخار افسران عالی‌رتبه
- the army brass
- امرای ارتش
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد brass

  1. noun impulsiveness; nerve
    Synonyms:
    assumption audacity brashness cheek chutzpah confidence effrontery gall impertinence impudence insolence presumption rudeness
    Antonyms:
    carefulness caution circumspection prudence

ارجاع به لغت brass

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «brass» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/brass

لغات نزدیک brass

پیشنهاد بهبود معانی