با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Brow

braʊ braʊ
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun countable
ابرو، پیشانی، جبین، سیما
- to wrinkle one's brow
- پیشانی خود را چین انداختن، اخم کردن
- He worked by the sweat of his brow.
- با عرق جبین کار کرد.
- The stone hit her near the eye, just below the brow.
- سنگ به نزدیکی چشمش خورد، درست در زیر ابرو.
- an angry brow
- قیافه‌ی خشمگین
- A deer appeared over the brow of the hill.
- آهویی بر نوک تپه ظاهر شد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد brow

  1. noun forehead
    Synonyms: countenance, eyebrow, face, frons, front, mien, temple, top

ارجاع به لغت brow

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «brow» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/brow

لغات نزدیک brow

پیشنهاد بهبود معانی