با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Buff

bʌf bʌf
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    buffed
  • شکل سوم:

    buffed
  • سوم شخص مفرد:

    buffs
  • وجه وصفی حال:

    buffing
  • شکل جمع:

    buffs
  • صفت تفضیلی:

    more buff
  • صفت عالی:

    most buff

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive adverb
چرم گاومیش، چرم زرد خوابدار، ضربت، گاو وحشی،زرد نخودی، محکم، از چرم گاومیش، براق کردن، جلا، پوست انسان
- She was wearing a buff uniform.
- اونیفورم زرد مایل به قهوه‌ای به تن داشت.
- He is a movie buff.
- او خوره‌ی سینما است.
- a history buff
- علامه‌ی تاریخ
- First polish the shoes, then buff them.
- اول کفش‌ها را واکس بزن، بعد برق بینداز.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد buff

  1. adjective sandy color
    Synonyms: bare, blonde, canary, ecru, lemon, light brown, nude, ochre, straw, tan, tawny, yellow-brown, yellowish
  2. noun enthusiast
    Synonyms: addict, admirer, aficionado, connoisseur, devotee, expert, fan, fiend, freak, habitué, hound, lover, votary
    Antonyms: detractor, opponent
  3. verb polish to a shine
    Synonyms: brush, burnish, furbish, glaze, gloss, pumice, rub, sandpaper, scour, shine, smooth

Idioms

  • in the buff

    عریان، لخت و پتی، لخت و عور

ارجاع به لغت buff

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «buff» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/buff

لغات نزدیک buff

پیشنهاد بهبود معانی