با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Buoy

ˈbuːi / / bɔɪ bɔɪ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    buoyed
  • شکل سوم:

    buoyed
  • سوم شخص مفرد:

    buoys
  • وجه وصفی حال:

    buoying
  • شکل جمع:

    buoys

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive verb - intransitive
رهنمای شناور، کویچه، روآبی، جسم شناور، روی آبنگاه داشتن، شناور ساختن
- The wooden bridge was buoyed up by several air-filled barrels.
- پل چوبی با چندین بشکه‌ی پر از هوا روی آب شناور بود.
- He tried to buoy the sick lady up.
- او کوشید روحیه‌ی زن بیمار را خوب کند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد buoy

  1. noun floating device
    Synonyms: beacon, drift, float, guide, marker, signal

ارجاع به لغت buoy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «buoy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/buoy

لغات نزدیک buoy

پیشنهاد بهبود معانی