با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Card

kɑːrd kɑːd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    carded
  • شکل سوم:

    carded
  • سوم شخص مفرد:

    cards
  • وجه وصفی حال:

    carding
  • شکل جمع:

    cards

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B1
کارت (عضویت یا اعتباری یا شناسایی و غیره)
- a membership card
- کارت عضویت
- credit card
- کارت اعتباری
- a library card
- کارت کتابخانه
- I need to use my card to enter the building.
- برای ورود به ساختمان باید از کارتم استفاده کنم.
- I need to show the bouncer my ID card in order to get into the club.
- برای ورود به کلاب باید کارت شناسایی‌ام را به نگهبان نشان دهم.
- I need to get a new card because my old one has expired.
- باید یک کارت جدید بگیرم چون کارت قدیمی‌ام منقضی شده است.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun countable
ورق (بازی)
- He shuffled the cards and dealt them.
- او ورق‌ها را بر زد و دست را داد.
- Blackjack is my favorite card game.
- بلک‌جک بازی ورق موردعلاقه‌ی من است.
noun countable
کارت (تبریک و غیره) (مربوط به مناسبتی خاص)
- birthday card
- کارت تبریک تولد
- My grandmother always sends me a card on my birthday.
- مادربزرگم همیشه در روز تولدم برای من کارت می‌فرستد.
- I sent my mother a card on her birthday to show my love and appreciation.
- در روز تولد مادرم یک کارت برای نشان دادن عشق و قدردانی‌ام [برای او] فرستادم.
- Nowruz card
- کارت تبریک نوروز
noun countable
کارت پستال
- I recently received a beautiful card from my friend.
- به‌تازگی یک کارت پستال زیبا از دوستم دریافت کردم.
- a vintage card
- کارت پستال قدیمی
noun countable
کارت (ویزیت)
- She handed him her card.
- کارت ویزیتش را به او داد.
- She picked up a card from the table.
- یک کارت ویزیت از روی میز برداشت.
noun countable
کارت (معمولاً از مقوا یا کاغذ ضخیم ساخته می‌شود و معمولاً حاوی تصویر یک شخص (به‌ویژه ورزشکار) یا مکان یا چیز خاص (تخیلی یا واقعی) و توضیحی کوتاه است)
- My son loves collecting cards.
- پسرم عاشق جمع‌آوری کارت است.
- a football card
- کارت فوتبال
noun countable uncountable
مقوا
- I bought some new card to make a greeting card for my friend.
- چند مقوای جدید خریدم تا برای دوستم کارت تبریک درست کنم.
- I need to buy some card to make a poster.
- برای درست کردن پوستر باید چند مقوا بخرم.
noun countable
کامپیوتر کارت
- a sound card
- کارت صدا
- The computer technician replaced the card.
- تکنسین کامپیوتر کارت را تعویض کرد.
- My computer is not working properly and I think I need to replace the card inside.
- کامپیوترم به‌درستی کار نمی‌کند و گمان می‌کنم باید کارت داخل آن را تعویض کنم.
- graphics card
- کارت گرافیک
noun countable informal
قدیمی شخص عجیب‌وغریب و خنده‌دار، شخص دلقک‌مانند
- He's such a card!
- اون یه آدم عجیب‌وغریب و خنده‌داره!
- You're such a card, Jan!
- عجب آدم دلقک‌مانندی هستی، جان!
verb - transitive informal
کارت شناسایی مطالبه کردن (به‌ویژه به‌منظور اثبات سن)
- He carded the customer before allowing them to enter.
- پیش از اینکه به مشتری اجازه‌ی ورود بدهد، کارت شناسایی را درخواست کرد.
- We all got carded.
- کارت شناسایی را از همه‌ی ما خواستند.
- The bouncer carded the customer to verify his age.
- نگهبان [کلاب] برای تأیید سن مشتری، کارت شناسایی را درخواست کرد.
noun countable
مجازی برگ برنده، قدرت
- His friendship with the minister was the card.
- دوستی او با وزیر برگ برنده بود.
- Agrarian reform placed all the cards in the hand of farmers.
- اصلاحات ارضی قدرت را به‌ دست کشاورزان داد.
- all the cards in negotiations
- همه‌ی برگ‌های برنده در مذاکرات
noun countable
ورزش جدول (به‌ویژه در مسابقات مشت‌زنی)
- three fights on the card
- سه مبارزه روی جدول
- They eliminated three boxers from the card.
- آن‌ها سه بوکسور را ار جدول حذف کردند.
noun countable
منوی شراب (به‌ویژه در رستوران)
- The restaurant had an extensive card.
- این رستوران منوی شراب گسترده و جامعی داشت.
- I ordered the most expensive bottle of wine on the card.
- گران‌ترین بطری شراب موجود در منوی شراب را سفارش دادم.
noun countable
منو
- I ordered a steak off of the card.
- از روی منو استیک سفارش دادم.
- I had a look at the card, but couldn't decide what to order.
- نگاهی به منو انداختم، اما نتونستم تصمیم بگیرم که چه چیزی رو سفارش بدهم.
verb - transitive
به دست آوردن امتیاز
- The golfer carded a 75.
- گلف‌باز امتیاز ۷۵ را به دست آورد.
- He carded the points needed to win the game.
- او امتیازهای لازم برای پیروزی در این بازی را به دست آورد.
verb - transitive
کارت دادن، اعطا کردن کارت
- She carded her customers.
- به مشتری‌هایش کارت داد.
- She carded him with a loyalty card.
- کارت وفاداری به او داد.
verb - transitive
فهرست کردن، ثبت کردن (روی/در کارت یا فیش)
- She carded the inventory items.
- او اقلام موجوذی را روی فیش ثبت کرد.
- She carded the patient's vital signs on the medical chart.
- او علائم حیاتی بیمار را در چارت پزشکی ثبت کرد.
verb - transitive
پنبه‌زنی کردن
- She carded the fibers to make them more suitable for spinning.
- او پنبه‌زنی الیاف را انجام داد تا آن‌ها برای ریسندگی مناسب‌تر باشند.
- He carded the wool.
- او پشم را پنبه‌زنی کرد.
noun countable
برس سیمی، فرچه‌ی سیمی
- The card was used to card the fibers before spinning.
- از برس سیمی برای پنبه‌زنی الیاف پیش از ریسندگی استفاده می‌شد.
- She used the card to comb out the fibers before weaving.
- او از فرچه‌ی سیمی برای شانه کردن الیاف پیش از بافتن استفاده کرد.
abbreviation
(cardinal) کاردینال (مقام رسمی کلیسایی و بالاترین مقام کاتولیک‌ها پس از پاپ)
- The card of the church was appointed by the Pope.
- پاپ کاردینال کلیسا را منصوب کرد.
- The card was present at the ceremony.
- کاردینال در این مراسم حضور داشت.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد card

  1. noun piece of paper, often with purposeful writing
    Synonyms: agenda, badge, billet, calendar, cardboard, check, docket, fiberboard, identification, label, pass, poster, program, schedule, sheet, square, tally, ticket, timetable, voucher

Collocations

Idioms

ارجاع به لغت card

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «card» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/card

لغات نزدیک card

پیشنهاد بهبود معانی