امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Casual

ˈkæʒuəl ˈkæʒuəl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more casual
  • صفت عالی:

    most casual

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective B1
غیررسمی، خودمانی (لباس و غیره)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- He was wearing a pair of gray casuals.
- او شلوار خاکستری راحت و غیررسمی پوشیده بود.
- a casual atmosphere
- محیط خودمانی
- Come to the picnic and wear casual clothes.
- به پیک‌نیک بیا و لباس راحت و خودمانی (آسوده‌وار) بپوش.
adjective
بی‌تفاوت، سهل‌انگار (شخص)، سهل‌انگارانه، سرسری، سطحی (رفتار و غیره)
- He has been far too casual in his research.
- او در پژوهش خود بیش‌ از اندازه بی‌تفاوت بوده است.
- He had a casual attitude towards his studies
- او نسبت به درسش رویکردی سرسری داشت.
adjective
گاه‌به‌گاه، نامرتب، نامداوم، موقتی، بی‌ثبات
- A casual worker.
- کسی که گاه‌به‌گاه کار می‌کند.
- casual labor
- کارگر موقت
adjective
اتفاقی، تصادفی، شانسی، بدون برنامه‌ی قبلی، غیرمنتظره
- a casual visit
- دیدار اتفاقی
- The casual gathering at our friend's house turned into an all-night party.
- دورهمی بدون برنامه‌ی قبلی در خانه‌ی دوستمان به مهمانی شبانه تبدیل شد.
adjective
اندک، کم، جزئی
- She wore a casual smile as she greeted her friends.
- او هنگام احوالپرسی با دوستانش لبخندی کم بر لب داشت.
- The casual breeze gently brushed against my face.
- نسیم جزئی به‌آرامی به صورتم خورد.
noun countable
انگلیسی بریتانیایی کارگر موقت
- The casuals were paid on an hourly basis for their work.
- کارگران موقت برای کارشان به‌صورت ساعتی دستمزد می‌گرفتند.
- The company hired several casuals.
- شرکت چندین کارگر موقت را به کار گرفت.
noun plural
پوشاک لباس غیررسمی، لباس خودمانی (casuals)
- men's casuals
- لباس‌های راحت و خودمانی مردانه
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد casual

  1. adjective chance, random
    Synonyms:
    accidental adventitious by chance contingent erratic extemporaneous extempore fluky fortuitous impromptu improvised impulsive incidental infrequent irregular occasional odd offhand serendipitous spontaneous uncertain unexpected unforeseen unintentional unplanned unpremeditated
    Antonyms:
    deliberate painstaking planned premeditated
  1. adjective nonchalant, relaxed in manner
    Synonyms:
    aloof apathetic blasé breezy cool cursory detached down home easygoing folksy homey incurious indifferent informal insouciant lackadaisical laid-back loose low-pressure mellow offhand perfunctory pococurante purposeless remote unconcerned unfussy uninterested withdrawn
    Antonyms:
    formal serious

لغات هم‌خانواده casual

  • adjective
    casual

ارجاع به لغت casual

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «casual» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/casual

لغات نزدیک casual

پیشنهاد بهبود معانی