امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Centering

American: ˈsentərɪŋ British: ˈsentərɪŋ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    centered
  • شکل سوم:

    centered
  • سوم‌شخص مفرد:

    centers

معنی

noun
(معماری) شمع، پایه‌ی موقت (برای درجا نگه‌داشتن طاق ضربی) میاندار

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد centering

  1. verb Direct one's attention on something
    Synonyms:
    focussing focalizing concentrating converging attracting riveting pointing collecting clustering pivoting gathering meaning meeting joining combining uniting unifying intensifying centralizing channelling
    Antonyms:
    edging spreading dispersing dissipating bordering margining rimming
  1. noun (American football) putting the ball in play by passing it (between the legs) to a back
    Synonyms:
    snap
  1. noun The concentration of attention or energy on something
    Synonyms:
    focus focusing focussing focal-point direction

ارجاع به لغت centering

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «centering» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/centering

لغات نزدیک centering

پیشنهاد بهبود معانی