امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Childish

ˈtʃaɪldɪʃ ˈtʃaɪldɪʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more childish
  • صفت عالی:

    most childish

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective B2
کودکانه، بچگانه، مربوط به بچگی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- The teacher struggled to read the student's childish handwriting.
- معلم سعی کرد دستخط کودکانه‌ی دانش‌آموز را بخواند.
- She had a childish face.
- او سیمایی کودکانه داشت.
adjective B2
بچگانه، ناپخته
- His childish behavior at the party embarrassed his friends.
- رفتار بچگانه‌ی او در مهمانی دوستانش را خجالت‌زده کرد.
- She couldn't stand her brother's childish behavior any longer.
- او دیگر نمی‌توانست رفتار ناپخته‌ی برادرش را تحمل کند.
adjective
ساده، فاقد پیچیدگی
- The instructions were written in a childish manner.
- دستورالعمل‌ها به شیوه‌ای ساده نوشته شده بود.
- I invented a childish device.
- دستگاهی فاقد پیچیدگی ابداع کردم.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد childish

  1. adjective immature, silly
    Synonyms: adolescent, baby, babyish, callow, childlike, foolish, frivolous, green, infantile, infantine, innocent, jejune, juvenile, kid stuff, naive, puerile, unsophisticated, young, youthful
    Antonyms: adult, mature, sensible, serious, wise

ارجاع به لغت childish

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «childish» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/childish

لغات نزدیک childish

پیشنهاد بهبود معانی