با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Chin

tʃɪn tʃɪn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    chins

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun adjective adverb countable B1
چانه، زنخدان، زیرچانه نگه داشتن(ویولون)
- He has a protruding chin.
- او چانه‌ی برآمده‌ای دارد.
- a dimple on the chin
- چال زنخدان
- The students can come in and chin with me any time they want.
- شاگردان می‌توانند هر وقت بخواهند بیایند و با من گپ بزنند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد chin

  1. noun area under mouth
    Synonyms: button, jaw, jawbone, mandible, mentum, point

Idioms

  • chin up

    خودت را نباز، مثبت‌نگر باش، غمت نباشد، اخم‌هایت را باز کن، سرت را بالا بگیر

  • keep one's chin up

    سختی کشیدن و به روی خود نیاوردن

  • take it chin up

    آبروداری کردن، تحت شرایط سخت کار خود را انجام دادن

  • take it on the chin

    (امریکا - عامیانه) سخت شکست خوردن، سختی کشیدن

ارجاع به لغت chin

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «chin» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/chin

لغات نزدیک chin

پیشنهاد بهبود معانی