با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Churn

tʃɜːrn tʃɜːn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    churned
  • شکل سوم:

    churned
  • سوم شخص مفرد:

    churns
  • وجه وصفی حال:

    churning
  • شکل جمع:

    churns

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive
به تلاطم درآمدن، به هم خوردن، کف کردن، به کف آوردن (دریا و غیره)
- The storm caused the ocean waves to churn.
- طوفان باعث شد امواج اقیانوس به تلاطم درآید.
- The storm churning the ocean waves made sailing impossible.
- طوفان با به تلاطم درآوردن امواج اقیانوس سفر دریایی مرا غیرممکن کرد.
verb - transitive
کره گرفتن، کره‌گیری کردن (با تکان دادن شیر در مشک یا دستگاه)، زدن (دوغ یا شیر)
- She churned the milk.
- از شیر کره گرفت.
- Grandma always said that churning fresh milk was one of her favorite chores.
- مادربزرگ همیشه می‌گفت که زدن شیر تازه یکی از کارهای مورد علاقه‌ی او بود.
verb - intransitive
زیرورو شدن، به هم خوردن (شکم)
- The news of the accident made my stomach churn.
- خبر تصادف باعث شد شکمم زیرورو شود.
- Every time I think of the accident my stomach churns.
- هر وقت فکر آن حادثه را می‌کنم دلم زیر و رو می‌شود.
- The roller coaster ride caused my stomach to churn.
- ترن هوایی باعث شد شکمم به هم بخورد.
verb - intransitive verb - transitive
اقتصاد ریزش کردن، دچار ریزش شدن (از نظر تعداد مشتری)
- The market is competitive, causing customers to churn more frequently.
- بازار رقابتی است و باعث می‌شود که مشتریان به‌طور مکرر ریزش کنند.
- The dissatisfied customers churned.
- مشتریان ناراضی ریزش کردند.
noun countable
مشک، کره‌گیر (دستگاه)
- The old-fashioned churn had been passed down through generations.
- این مشک قدیمی از نسلی به نسل دیگر منتقل شده بود.
- She placed the fresh cream in the churn, ready to transform it into rich homemade butter.
- او خامه‌ی تازه را در کره‌گیر ریخت تا آن را به کره‌ی خانگی تبدیل کند.
noun countable
انگلیسی بریتانیایی دبه‌ی شیر
- She carried the heavy churn carefully to avoid spilling any milk.
- برای جلوگیری از ریختن شیر، دبه‌ی شیر را با احتیاط حمل کرد.
- He used a churn to transport fresh milk from the cowshed.
- او برای انتقال شیر تازه از گاودانی از دبه‌ی شیر استفاده می‌کرد.
noun singular uncountable
اقتصاد ریزش (در تعداد مشتری)
- The company's churn rate was high.
- نرخ ریزش این شرکت بالا بود.
- Our goal is to reduce customer churn.
- هدف ما کاهش ریزش مشتریان است.
verb - intransitive verb - transitive
جایگزین کردن، جایگزین شدن (کارمند جدید با کارمند قدیمی) (به طور مکرر)
- Some companies believe it is necessary to churn their employees every few years.
- برخی از شرکت‌ها معتقدند که لازم است هر چند سال یک‌بار کارمندان خود را جایگزین کنند.
- Employee satisfaction plays a crucial role in preventing organizations from churning their staff.
- رضایت کارکنان نقش مهمی در جلوگیری از جایگزینی کارکنان توسط سازمان‌ها ایفا می‌کند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد churn

  1. verb mix up, beat
    Synonyms: agitate, boil, bubble, convulse, ferment, foam, froth, jolt, moil, seethe, simmer, stir up, swirl, toss

Phrasal verbs

  • churn out

    (با کمی تداعی منفی) با سرعت و به مقدار زیاد تولید کردن

  • churn up

    هراسناک یا دلواپس یا عصبانی کردن

Idioms

  • my stomach churns

    دلم زیر و رو می‌شود، حالم به هم می‌خورد.

ارجاع به لغت churn

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «churn» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/churn

لغات نزدیک churn

پیشنهاد بهبود معانی