امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Citizen

ˈsɪtɪzn ˈsɪtɪzn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    citizens

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
تبعه، شهروند (کشور)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- He is a citizen of France.
- او تبعه‌ی فرانسه است.
- Every citizen must pay taxes.
- همه‌ی شهروندان باید مالیات بپردازند.
noun countable
ساکن یا بومی شهر، شهروند، شهرنشین (به ویژه اگر آزاد باشد)
- The citizen reported a pothole on his street to the local government.
- این ساکن شهر از وجود چاله در خیابان خود به دولت محلی خبر داد.
- The city council passed a new law to protect the rights of its citizens.
- شورای شهر قانون جدیدی را برای حمایت از حقوق شهروندان تصویب کرد.
noun countable
غیرنظامی
- a citizen army
- قشون مرکب از غیرنظامیان
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد citizen

  1. noun person native of country
    Synonyms:
    aborigine burgess burgher civilian commoner cosmopolite denizen dweller freeman/woman householder inhabitant John/Jane Q. Public member of body politic member of community national native naturalized person occupant resident settler subject taxpayer townsperson urbanite villager voter
    Antonyms:
    alien foreigner immigrant

ارجاع به لغت citizen

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «citizen» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/citizen

لغات نزدیک citizen

پیشنهاد بهبود معانی