با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Clock

klɑːk klɒk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    clocked
  • شکل سوم:

    clocked
  • سوم شخص مفرد:

    clocks
  • وجه وصفی حال:

    clocking
  • شکل جمع:

    clocks

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

countable A1
زمان‌سنج، تپش زمان‌سنجی، ساعت
countable
ساعت (دیواری)، سنجیدن باساعت
- The clock on the table ticked away.
- ساعت روی میز تک‌تک می‌کرد.
- nine o'clock
- ساعت نه
- The church clock struck six.
- ساعت کلیسا ساعت شش را اعلام کرد.
- A clock on a car shows speed or the number of kilometers travelled.
- شمارگر اتومبیل سرعت یا تعداد کیلومترهای طی شده را نشان می‌دهد.
- His speed was clocked at two hundred miles per hour.
- سرعت او در هر ساعت دویست مایل محاسبه شد.
- We must work against the clock.
- باید با عجله کار کنیم.
- He reckons that he has clocked up more than two hundred thousand miles in a life of cycling.
- او حساب می‌کند که طی یک عمر دوچرخه‌سواری بیش از دویست هزار میل را طی کرده است.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد clock

  1. noun timekeeping device
    Synonyms: alarm, Big Ben, chroniker, chronograph, chronometer, digital watch, hourglass, pendulum, stopwatch, sundial, tattler, ticker, tick-tock, timekeeper, timemarker, timepiece, timer, turnip, watch

Phrasal verbs

  • clock in

    (در کارخانه و اداره و غیره) ساعت شروع کار خود را ثبت کردن (با قرار دادن کارت در دستگاه کارت‌زنی)

    سنجیده شدن

  • clock off

    (در کارخانه و اداره و غیره) ساعت پایان کار خود را ثبت کردن (با قرار دادن کارت در دستگاه کارت‌زنی)

  • clock on

    clock in

  • clock up

    (طبق دستگاه شمارگر و غیره) جمع بندی کردن، بالغ شدن بر

Collocations

Idioms

ارجاع به لغت clock

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «clock» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/clock

لغات نزدیک clock

پیشنهاد بهبود معانی