امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Combination

ˌkɑːmbəˈneɪʃn ˌkɒmbəˈneɪʃn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    combinations

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable uncountable B2
ترکیب، تلفیق

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- Water is a combination of hydrogen and oxygen.
- آب ترکیبی از هیدروژن و اکسیژن است.
- This book is a combination of fact and legend.
- این کتاب تلفیقی از واقعیت و افسانه است.
noun countable
پیوند (گروه‌ها و احزاب و اشخاص و غیره)
- The combination of John's strong leadership and Sarah's attention to detail made them a formidable team.
- پیوند رهبری قوی جان و توجه سارا به جزئیات، آن‌ها را به تیمی قدرتمند تبدیل کرد.
- The combination of skills and expertise within our department allows us to tackle even the most complex projects.
- پیوندی از مهارت‌ها و تخصص در بخش ما این امکان را به ما می‌دهد که حتی از عهده‌ی پیچیده‌ترین پروژه‌ها بربیاییم
noun countable
رمز (قفل رمزدار)
- I couldn't remember the combination to my luggage lock.
- نمی‌توانستم رمز قفل چمدانم را به خاطر بیاورم.
- The burglar spent hours trying different combinations.
- سارق ساعت‌ها رمزهای مختلف را امتحان کرد.
noun
پوشاک زیرپوش، زیرپیراهن (زنانه) (معمولاً به‌صورت جمع می‌آید)
- The store had a wide selection of combinations in different styles and colors.
- این فروشگاه دارای طیف گسترده‌ای از زیرپوش‌ها در سبک‌ها و رنگ‌های مختلف بود.
- She wore a comfortable combination under her dress.
- زیرپیراهن راحتی زیر لباسش پوشیده بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد combination

  1. noun mixture, blend
    Synonyms:
    aggregate amalgam amalgamation blending brew coalescence combo composite compound connection consolidation everything but kitchen sink fusion junction medley merger miscellany mishmash mix olio order sequence solution soup stew succession synthesis unification union
    Antonyms:
    detachment division parting separation
  1. noun alliance, association
    Synonyms:
    affiliation bloc cabal cahoots camarilla cartel circle clique club coadunation coalition combine compound confederacy confederation conjunction connection consolidation consortium conspiracy coterie faction federation gang guild hookup mafia melding mergence merger merging partnership party pool ring set syndicate tie-up trust unification union
    Antonyms:
    dissolution disunion separation severance

لغات هم‌خانواده combination

  • noun
    combination

ارجاع به لغت combination

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «combination» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/combination

لغات نزدیک combination

پیشنهاد بهبود معانی