با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Commissioner

kəˈmɪʃnər kəˈmɪʃnə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    commissioners

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun countable C1
عضو هیئت، مامور عالی رتبه دولت، رئیس، سرپرست، عضو کمیسیون، مامور، صاحب منصب، فرماندار (به ویژه کسی که برای اداره ی ناحیه بخصوصی گسیل شده باشد)
- a police commissioner
- رئیس شهربانی
- The London police force is headed by a commissioner.
- نیروی پلیس لندن توسط یک مامور عالی رتبه دولت اداره می شود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد commissioner

  1. noun agent
    Synonyms: magistrate, government official, administrator

ارجاع به لغت commissioner

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «commissioner» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/commissioner

لغات نزدیک commissioner

پیشنهاد بهبود معانی