با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Commuter

kəˈmjuːt̬ər kəˈmjuːtə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    commuters

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable
مسافر همیشگی، مسافر هرروزه (بین خانه و محل کار)
- The commuter caught the early morning train to the city for work.
- مسافر همیشگی با قطار صبح زود برای کار به شهر رفت.
- The heavy traffic caused the commuters to be late for work.
- ترافیک سنگین باعث شد مسافران هرروزه دیر به سر کار برسند.
adjective
مربوط به مسافران هرروزه، پرفت‌وآمد (که مسافران هرروزه از آن استفاده می‌کنند)
- The commuter train arrived at the station right on time.
- قطار مسافران هرروزه به‌موقع به ایستگاه رسید.
- a commuter bus
- اتوبوس پرفت‌وآمد
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد commuter

  1. noun daily traveler, usually for work
    Synonyms: city worker, driver, straphanger, suburbanite, traveler

ارجاع به لغت commuter

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «commuter» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/commuter

لغات نزدیک commuter

پیشنهاد بهبود معانی