با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Companionship

kəmˈpænjənʃɪp kəmˈpænjənʃɪp
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    companionships

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun
یاری، همراهی، مصاحبت، پهلو‌نشینی
- He missed his mother's companionship and affection.
- او دلش هوای مصاحبت و محبت مادرش را کرده بود.
- he in companionship with two others
- او به اتفاق دو نفر دیگر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد companionship

  1. noun friendship, accompaniment
    Synonyms: affiliation, alliance, amity, camaraderie, company, comradeship, conviviality, esprit de corps, rapport, society, togetherness, union
    Antonyms: antagonism, strangeness

ارجاع به لغت companionship

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «companionship» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/companionship

لغات نزدیک companionship

پیشنهاد بهبود معانی