امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Compelled

kəmˈpeld kəmˈpeld
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • سوم‌شخص مفرد:

    compels
  • وجه وصفی حال:

    compelling

معنی

adjective C1
مجبور، ناچار، ناگزیر

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد compelled

  1. verb Force somebody to do something
    Synonyms:
    constrained forced obliged coerced obligated made pressured urged thrust told squeezed required pressed persuaded overpowered necessitated moved influenced imposed extorted exacted enforced enjoined driven dragooned disciplined commandeered commanded caused bound
    Antonyms:
    impeded obstructed deterred delayed stopped checked blocked hindered

ارجاع به لغت compelled

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «compelled» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/compelled

لغات نزدیک compelled

پیشنهاد بهبود معانی