امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Compress

kəmˈpres kəmˈpres kəmˈpres kəmˈpres
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    compressed
  • شکل سوم:

    compressed
  • سوم‌شخص مفرد:

    compresses
  • وجه وصفی حال:

    compressing

معنی‌ها و نمونه‌جمله

noun verb - transitive adverb
متراکم کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
noun verb - transitive adverb
هم فشرده کردن، به‌هم فشردن، خلاصه شدن یا کردن
- This machine compresses cotton bales.
- این ماشین عدل پنبه را متراکم می‌کند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد compress

  1. verb compact, condense
    Synonyms:
    abbreviate abridge abstract bind boil down coagulate concentrate consolidate constrict contract cram cramp crowd crush decrease dehydrate densen densify epitomize force into space make brief narrow pack press press together ram reduce restrict shorten shrink shrivel squash squeeze stuff summarize syncopate telescope tighten wedge wrap
    Antonyms:
    blow up expand extend fill increase loosen stretch uncompress uncondense

لغات هم‌خانواده compress

  • verb - transitive
    compress

ارجاع به لغت compress

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «compress» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/compress

لغات نزدیک compress

پیشنهاد بهبود معانی