با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Confounded

kənˈfaʊndɪd kənˈfaʊndɪd
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective informal
قدیمی لعنتی، فلان‌فلان‌شده (برای ابراز خشم)
- Where did you put those confounded keys?
- اون کلیدهای لعنتی را کجا گذاشتی؟
- That confounded dog won't stop barking!
- آن سگ فلان‌فلان‌شده از عوعو کردن دست نمی‌کشد!
adjective
هاج‌وواج، حیران، سرگشته، گیج، مبهوت، مات
- The professor's explanation left me feeling utterly confounded.
- توضیحات استاد باعث شد من کاملاً هاج‌وواج شوم.
- She looked confounded as she tried to solve the complex math problem.
- او در حالی که سعی می‌کرد مسئله‌ی پیچیده‌ی ریاضی را حل کند، گیج به نظر می‌رسید.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد confounded

  1. adjective confused
    Synonyms: befuddled, bewildered, disconcerted, perplexed

ارجاع به لغت confounded

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «confounded» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/confounded

لغات نزدیک confounded

پیشنهاد بهبود معانی