با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Consistence

kənˈsɪstəns kənˈsɪstəns
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun
(کار، رفتار، استدلال) ثبات، دوام، تداوم، استقامت، پایداری
- His arguments lacked consistency.
- بحث‌های او پیوستگی منطقی نداشت.
noun
انسجام، استحکام، یکدستی، یکپارچگی، همسازی، سازگاری
- the need for consistency and continuity in government policy
- نیاز به هماهنگی و تداوم در سیاست دولت
noun
(مایعات) غلظت، قوام، سفتی
- Boil the grape juice to the consistency of syrup.
- آب انگور را آن‌قدر بجوشانید تا به غلظت شیره برسد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد consistence

  1. noun Logical agreement among parts
    Synonyms: consistency, coherence, congruity
    Antonyms: inconsistency
  2. noun The property of holding together and retaining its shape
    Synonyms: consistency, eubstance, body

ارجاع به لغت consistence

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «consistence» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/consistence

لغات نزدیک consistence

پیشنهاد بهبود معانی