امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Constrain

kənˈstreɪn kənˈstreɪn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    constrained
  • شکل سوم:

    constrained
  • سوم‌شخص مفرد:

    constrains
  • وجه وصفی حال:

    constraining

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive C2
به زور و فشار وادار کردن، تحمیل کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- (Dryden) when winter frosts constrain the field with cold
- هنگامی که یخبندان زمستان دشت را در سرما گرفتار می‌سازد
- Why should love be constrained all the time?
- چرا باید عشق همیشه مهار شود؟
- I was constrained to agree.
- ناگزیر شدم که موافقت کنم.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد constrain

  1. verb force; restrain
    Synonyms:
    ban bar bind bottle up bridle chain check coerce compel concuss confine constrict cool off cork curb deny deprive disallow drive hem in hog-tie hold back hold down hold in immure impel imprison incarcerate inhibit intern jail keep lid on make necessitate oblige pressure pressurize put half nelson on shotgun stifle urge withhold
    Antonyms:
    free let go release

لغات هم‌خانواده constrain

  • verb - transitive
    constrain

ارجاع به لغت constrain

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «constrain» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/constrain

لغات نزدیک constrain

پیشنهاد بهبود معانی