با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Contour

ˈkɑːntʊr ˈkɒntʊə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    contoured
  • شکل سوم:

    contoured
  • سوم شخص مفرد:

    contours
  • وجه وصفی حال:

    contouring
  • شکل جمع:

    contours

توضیحات

همچنین می‌توان از contour line به‌ جای contour در معنای دوم استفاده کرد.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable
نما، کناره‌نما، حاشیه، کناره، لبه (ساحل و رشته‌کوه و غیره)
- the contour of Sabalan's mountains at night
- نمای کوه‌های سبلان در شب
- the contour of a statue
- کناره‌نمای مجسمه
noun countable
جغرافیا خط تراز، خط کانتوری (در نقشه)
- The geologist studied the contour to understand the landform's geological history.
- زمین‌شناس برای درک تاریخچه‌ی زمین‌شناسی شکل زمین، خط تراز را مطالعه کرد.
- The contour lines on the map helped the explorers identify potential water sources in the area.
- خطوط کانتوری روی نقشه به کاوشگران کمک کرد تا منابع آبی بالقوه در منطقه را شناسایی کنند.
verb - transitive
جغرافیا با خط تراز نشان دادن (پستی و بلندی)، خط تراز کشیدن (روی نقشه)
- He contoured the landscape to accurately represent the natural contours of the terrain.
- او برای نمایش دقیق خطوط تراز طبیعی زمین چشم‌انداز را با خط تراز نشان داد.
- The surveyor contoured the topographic map.
- نقشه‌بردار روی نقشه‌ی توپوگرافی خط تراز کشید.
noun
شکل، حالت، ساختار (کلی) (معمولاً به‌صورت جمع می‌آید)
- The car's sleek contour made it appear more aerodynamic.
- ساختار براق این خودرو باعث شده تا آیرودینامیک‌تر به نظر برسد.
- She carefully traced the contour of her face.
- به‌دقت شکل صورتش را ترسیم کرد.
noun countable
زبان‌شناسی منحنی آهنگ (تغییر معمولاً معنی‌دار در لحن در گفتار)
- The speaker's skilled use of contour made the story come alive.
- .استفاده‌ی ماهرانه٬ی گوینده از منحنی آهنگ داستان را زنده کرد
- Her voice rose and fell in a captivating contour.
- صدایش در یک منحنی آهنگ جذاب بالا و پایین می‌رفت.
adjective
در امتداد خطوط تراز
- contour farming
- کشت‌وکار در امتداد خطوط تراز
adjective
هم‌تراز، هم‌ریخت (با چیز دیگر)
- The contour chair conformed perfectly to my body.
- صندلی هم‌ریخت کاملاً با بدن من مطابقت داشت.
- The contour lenses of my sunglasses shielded my eyes from the sun's harmful rays.
- لنزهای هم‌تراز عینک آفتابی من از چشمانم در برابر اشعه‌های مضر خورشید محافظت می‌کرد.
- a contour table fitting the curve of the wall
- میز هم‌ریخت با انحنای دیوار
verb - transitive
در مسیر خطوط تراز ساختن (جاده)
- The engineers contoured the highway.
- مهندسان بزرگراه را در مسیر خطوط تراز ساختند.
- The city planners contoured the sidewalks.
- برنامه‌ریزان شهری پیاده‌روها را در مسیر خطوط تراز ساختند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد contour

  1. noun outline, profile
    Synonyms: curve, delineation, figuration, figure, form, lineament, lines, relief, shape, silhouette

ارجاع به لغت contour

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «contour» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/contour

لغات نزدیک contour

پیشنهاد بهبود معانی