با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Cord

kɔːrd kɔːd
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    cords

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive
ریسمان، طناب نازک، رسن، سیم، زه، وتر
noun verb - transitive
سیم، ریسمان
- He tied a cord around the box.
- او ریسمانی دور جعبه بست.
- the cords of affection that tied her to her husband
- رشته‌های محبت که او را به شوهرش وابسته کرده بود
- He was wearing his brown cords.
- او شلوار مخمل کبریتی قهوه‌ای رنگ خود را پوشیده بود.
- vocal cord
- تار صوتی، تار آوا
- spinal cord
- نخاع شوکی، مغز حرام
- umbilical cord
- بند ناف
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد cord

  1. noun rope
    Synonyms: bond, connection, cordage, fiber, line, link, string, tendon, tie, twine

ارجاع به لغت cord

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «cord» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/cord

لغات نزدیک cord

پیشنهاد بهبود معانی