با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Cornerstone

ˈkɔːrnərstoʊn ˈkɔːnəstəʊn
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable
سنگ بنا، سنگ اول بنا (نخستین سنگ در ساخت پی یک بنا)
- The prime minister personally laid the cornerstone of the building.
- نخست‌وزیر شخصاً سنگ اول بنا را کار گذاشت.
- The cornerstone of the building was laid in 1892.
- سنگ بنای این بنا در سال ۱۸۹۲ گذاشته شد.
noun countable
مجازی اساس، پایه، بنیاد، اساس، سنگ بنا
- Education is the cornerstone of progress.
- آموزش‌و‌پرورش اساس پیشرفت است.
- Hard work is the cornerstones of achieving one's goals.
- سخت‌کوشی سنگ بنای دستیابی به اهداف است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد cornerstone

  1. noun vital element
    Synonyms: anchor, base, essential, foundation, key element, keystone, linchpin, main ingredient, mainspring, mainstay, pillar

ارجاع به لغت cornerstone

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «cornerstone» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۷ مهر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/cornerstone

لغات نزدیک cornerstone

پیشنهاد بهبود معانی