امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Crucial

ˈkruːʃl ˈkruːʃl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more crucial
  • صفت عالی:

    most crucial

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective B2
تعیین‌کننده، سرنوشت‌ساز، حیاتی، بحرانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- a crucial decision
- تصمیم سرنوشت‌ساز
- Sound planning is crucial to economic development.
- برنامه‌ریزی معقول برای پیشرفت اقتصادی اهمیت حیاتی دارد.
- at the crucial moment
- در لحظه‌ای حساس
adjective
سخت، دشوار، شدید
adjective
پزشکی (برش جراحی) ضربدری، صلیبی، چلیپایی link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی پزشکی

مشاهده
- a crucial incision
- شکاف خاجی، برش صلیبی شکل
- a crucial scar
- جای زخم خاجی، جای زخم صلیبی شکل
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد crucial

  1. adjective critical, important
    Synonyms:
    acute central clamorous climacteric climatic compelling deciding decisive desperate dire essential hanging by thread high-priority imperative insistent momentous necessary on thin ice pivotal pressing searching showdown touch and go touchy urgent vital
    Antonyms:
    inessential trivial uncritical unimportant

لغات هم‌خانواده crucial

  • adjective
    crucial

ارجاع به لغت crucial

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «crucial» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/crucial

لغات نزدیک crucial

پیشنهاد بهبود معانی