با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Crumbly

ˈkrʌmbli ˈkrʌmbli
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله

adjective
خردشونده ،ترد
- Watch out! this cake is crumbly.
- مواظب باش! این کیک زود متلاشی می‌شود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد crumbly

  1. adjective brittle
    Synonyms: breakable, corroded, crisp, crunchy, decayed, degenerated, deteriorated, deteriorating, disintegrated, eroded, fragile, frail, frangible, friable, oxidized, perishing, powdery, pulverizable, rotted, rotten, rusted, shivery, short, soft, worn
    Antonyms: flexible, pliable, soft

ارجاع به لغت crumbly

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «crumbly» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/crumbly

لغات نزدیک crumbly

پیشنهاد بهبود معانی