امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Crumple

ˈkrʌmpl ˈkrʌmpl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    crumpled
  • شکل سوم:

    crumpled
  • سوم‌شخص مفرد:

    crumples
  • وجه وصفی حال:

    crumpling
  • شکل جمع:

    crumples

معنی و نمونه‌جمله‌ها

مچاله، مچاله کردن، از اتو انداختن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- She crumpled the letter and threw it away.
- نامه را مچاله کرد و دور انداخت.
- I opened the suitcase and found my shirts completely crumpled.
- چمدان را باز کردم و دیدم پیراهن‌هایم کاملاً چروکیده شده‌اند.
- A shot was fired and suddenly Ali crumpled.
- تیری خالی شد و ناگهان علی نقش بر زمین گردید.
- to iron the crumples away
- چین و چروک را با اطو کردن برطرف کردن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد crumple

  1. verb make or become wrinkled
    Synonyms:
    break down buckle cave in collapse crease crimp crimple crinkle crush fall fold give way go to pieces pucker rimple ruck rumple screw scrunch shrivel wad wrinkle
    Antonyms:
    straighten

Phrasal verbs

ارجاع به لغت crumple

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «crumple» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/crumple

لغات نزدیک crumple

پیشنهاد بهبود معانی