با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Daily

ˈdeɪli ˈdeɪli
آخرین به‌روزرسانی:

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective A2
روزانه
- daily wages
- مزد روزانه
- give us this day our daily bread
- (بخشی از دعای مسیحیان) امروز نیز رزق روزانه‌ی ما را برسان (ای خدا)
- daily rate
- نرخ روز
adverb
روزانه، روزبه‌روز، به‌ طور یومیه
noun countable
روزنامه یومیه
- Tehran has two major afternoon dailies.
- تهران دو روزنامه‌ی عمده‌ی عصرانه دارد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد daily

  1. adjective occurring every day; during the day
    Synonyms: circadian, common, commonplace, constantly, cyclic, day after day, day by day, day-to-day, diurnal, everyday, from day to day, often, once a day, once daily, ordinary, per diem, periodic, quotidian, regular, regularly, routine
    Antonyms: at night, nightly, nocturnal

لغات هم‌خانواده daily

  • noun
    day, midday
  • adjective
    daily
  • adverb
    daily

ارجاع به لغت daily

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «daily» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/daily

لغات نزدیک daily

پیشنهاد بهبود معانی