با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Daub

dɒːb dɔːb
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive
اندودن، مالیدن، ناشیانه رنگ زدن
- The children had daubed yogurt all over the wall.
- بچه‌ها به تمام سطح دیوار ماست مالیده بودند.
- The women daubed their faces with cream.
- خانم‌ها به صورت خود کرم مالیدند.
- The picture looked as if a child had daubed it.
- تصویر آنچنان می‌نمود که گویی کودکی آن را کشیده است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد daub

  1. verb coat; make dirty
    Synonyms: begrime, besmear, bespray, blur, cover, dab, deface, dirty, fleck, grime, paint, plaster, slap on, smear, smirch, smudge, spatter, speckle, splatter, spot, spread, stain, sully, variegate, varnish

ارجاع به لغت daub

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «daub» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/daub

لغات نزدیک daub

پیشنهاد بهبود معانی