امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Deal

diːl diːl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    dealt
  • شکل سوم:

    dealt
  • سوم‌شخص مفرد:

    deals
  • وجه وصفی حال:

    dealing
  • شکل جمع:

    deals

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive B2
معامله کردن، سر و کار داشتن با، توزیع کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- History deals with past events.
- تاریخ با رویدادهای گذشته سر و کار دارد.
- to deal with a problem
- به مسئله‌ای رسیدگی کردن
- to deal someone a blow
- به کسی ضربه‌ای زدن
- to deal kindly with others
- با دیگران مهربانانه رفتار کردن
- I always deal with this company.
- من همیشه با این شرکت معامله می‌کنم.
- His father deals in carpets.
- پدرش در کار فرش است (در معاملات فرش است).
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - intransitive
(در بازی) توزیع کردن
- It's your turn to deal.
- نوبت تو است که ورق بدهی.
noun countable
مقدار، اندازه، قدر
- He made a good deal of money.
- او پول زیادی به دست آورد.
noun countable
معامله
- The deal didn't go through.
- معامله انجام نشد.
- shady deals
- معاملات یا روابط محرمانه و مشکوک
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد deal

  1. noun agreement, bargain
    Synonyms:
    accord arrangement buy compromise conception contract pact pledge prearrangement transaction understanding
    Antonyms:
    disagreement misunderstanding
  1. noun amount, share
    Synonyms:
    abundance degree distribution extent plenty plethora portion quantity shake superabundance transaction
  1. noun distribution of playing cards
    Synonyms:
    appointment chance cut and shuffle fresh start game hand opportunity round
  1. verb do business
    Synonyms:
    bargain barter bicker buy and sell dicker hammer out deal handle horse trade knock down price negotiate sell stock swap trade traffic treat work out deal
    Antonyms:
    deny refuse
  1. verb distribute
    Synonyms:
    administer allot apportion assign bestow come across with deliver disburse dish out dispense disperse disseminate divide divvy dole out drop fork out fork over give hand out impart inflict measure mete out partake participate partition render reward share strike
    Antonyms:
    hold keep
  1. verb handle, manage
    Synonyms:
    act approach attend to behave behave toward clear concern conduct oneself consider control cope with direct discuss get a handle on something hack it handle have to do with live with make a go of it make it oversee play review rid see to serve take take care of treat unburden use
    Antonyms:
    mismanage

Phrasal verbs

  • deal out

    1- (بازی ورق) ورق دادن 2- تنبیه کردن، سهم دادن

Collocations

  • big deal

    (عامیانه) 1- آدم مهم، آدم کله‌گنده، (چیز یا کار) مهم 2- (حرف ندا حاکی از تحسین یا شادی یا تمسخر) ای بابا!، دیگه چی؟، یعنی میگی‌ چه کنم؟

Idioms

  • big deal

    (عامیانه) 1- آدم مهم، آدم کله‌گنده، (چیز یا کار) مهم 2- (حرف ندا حاکی از تحسین یا شادی یا تمسخر) ای بابا!، دیگه چی؟، یعنی میگی‌ چه کنم؟

لغات هم‌خانواده deal

  • verb - transitive
    deal

ارجاع به لغت deal

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «deal» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/deal

لغات نزدیک deal

پیشنهاد بهبود معانی