با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Decapitate

dɪˈkæpɪteɪt dɪˈkæpɪteɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    decapitated
  • شکل سوم:

    decapitated
  • سوم شخص مفرد:

    decapitates
  • وجه وصفی حال:

    decapitating

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive
سر از تن جدا کردن، گردن زدن
- The renowned Amir Arsalan decapitated him with one blow.
- امیر ارسلان نامدار با یک ضربه سر او را از تن جدا کرد.
- They sent his decapitated body to Tehran.
- تن بی‌سر او را به تهران فرستادند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد decapitate

  1. verb behead
    Synonyms: ax, bring to the block, chop off one’s head, decollate, execute, guillotine

ارجاع به لغت decapitate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «decapitate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/decapitate

لغات نزدیک decapitate

پیشنهاد بهبود معانی