امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Desolate

ˈdesələt ˈdesələt ˈdesələt ˈdesələt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    desolated
  • شکل سوم:

    desolated
  • سوم‌شخص مفرد:

    desolates
  • وجه وصفی حال:

    desolating
  • صفت تفضیلی:

    more desolate
  • صفت عالی:

    most desolate

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective
خالی از سکنه، چول، پرت، سوت و کور، متروک، متروکه، واهشته

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- a desolate house
- خانه‌ی متروکه
adjective
تنها، تک، یکه و تنها، بی‌کس
- after the death of her husband, she felt completely desolate.
- پس از مرگ شوهرش کاملاً احساس بی‌کسی می‌کرد.
adjective
خراب، ویران، غیرقابل‌سکنی، درحال ویرانی، به‌صورت مخروبه
- the city's most desolate neighborhood
- ویرانه‌ترین محله‌ی شهر
adjective
مسکین، فلاکت‌زده، بینوا، درمانده، فلاکت‌بار، زار
- the weak and the desolate
- ناتوانان و مسکینان
- I am tired of this desolate life.
- از این زندگی فلاکت‌بار خسته‌ام.
- His departure made his mother desolate.
- رفتن او مادرش را غم‌زده کرد.
verb - transitive
مخروبه کردن، چول کردن، خالی از سکنه کردن، سوت و کور کردن، واهشته کردن
- The city was desolated by two earthquakes.
- دو زمین لرزه شهر را ویران کرد.
verb - transitive
غیرقابل زیست کردن، ترک کردن، گذاشتن و رفتن، دچار هجران کردن
- the desolated wives whose husbands had gone to the front
- زن‌های بی‌کس که شوهرانشان به جهبه رفته بودند
adjective
فلاکت‌زده کردن، مفلوک کردن، به حال زار درآوردن، درمانده کردن، مسکین کردن، بینوا کردن
- They were desolated by the death of their son.
- مرگ پسرشان پشت آن‌ها را شکست.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد desolate

  1. adjective unused, barren
    Synonyms: abandoned, bare, bleak, derelict, desert, destroyed, dreary, empty, forsaken, godforsaken, isolated, lonely, lonesome, lorn, ruined, solitary, unfrequented, uninhabited, unoccupied, vacant, waste, wild
    Antonyms: cultivated, populated, used
  2. adjective depressed, despondent
    Synonyms: abandoned, acheronian, bereft, black, bleak, blue, cheerless, comfortless, companionless, dejected, disconsolate, dismal, dolorous, down, downcast, forlorn, forsaken, funereal, gloomy, hurting, in a blue funk, inconsolable, joyless, lonely, lonesome, lorn, melancholy, miserable, somber, tragic, wretched
    Antonyms: cheerful, happy, pleased
  3. verb ravage, destroy
    Synonyms: depopulate, depredate, desecrate, despoil, devastate, devour, lay low, lay waste, pillage, plunder, ruin, sack, spoliate, waste
    Antonyms: build, construct, improve

ارجاع به لغت desolate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «desolate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/desolate

لغات نزدیک desolate

پیشنهاد بهبود معانی